این پرسشنامه استاندارد از نوع فایل ورد و به همراه تمامی اطلاعات مربوط به نمره گذاری، تفسیر، روایی و پایایی و … در قالب جداول زیبا و آماده تکثیر ارائه گردیده است. پس از پرداخت موفق می توانید به صورت آنلاین اقدام به دانلود فایل مربوطه بپردازید.
هدف: سنجش بهزیستی معنوی
تعداد سوال: 10
شیوه نمره گذاری و تفسیر: دارد
روایی و پایایی: دارد
منبع: دارد
نوع فایل: word 2007
همین الان دانلود کنید
قیمت: فقط 2900 تومان
رابطه دين و معنويت با بهزيستي، از جمله مسائلي است که از دهها سال پيش مورد توجه پژوهشگران حوزههاي مختلف، از جمله روانشناسي قرار دارد. مطالعات گستردهاي در اين حوزه انجام شده است. هدف از مقالة حاضر، مرور مختصر اين مطالعات و تبيين چگونگي تأثير دينداري و معنويت بر سلامتي و بهزيستي است. واژة معنويت به جستوجو براي يک امر قدسي فرابشري اشاره دارد؛ اما دين به شکلي از جستوجوي معنوي اشاره دارد که با آداب و سنن رسمي ديني مرتبط است. منظور از بهزيستي نيز در اينجا سلامت جسماني و احساس و ادراکي است که فرد از سلامت خود (سلامت روانشناختي) دارد. به عبارت دقيقتر، بهزيستي عبارت است از مفهومي مرکب از احساس شادکامي و رضايت از زندگي.
نخست از طريق مرور مطالعات صورت گرفته، به بررسي رابطة ميان نگرشها و رفتار ديني با بهزيستي رواني و جسماني پرداخته شده و اين پرسش مطرح ميگردد که دين بر بهزيستي افرادِ داراي جهتگيري ديني دروني مؤثر است يا بيروني؟ سپس رابطة ميان احساس معناي کيهاني و موقعيتي با بهزيستي مطرح ميگردد؛ به اعتقاد پارک و فولکمن، معناي كيهاني جستوجو براي باورهاي پايدار، اهداف ارزشمند و تصور وجود نظم و انسجام است؛ اما معناي موقعيتي، به يافتن هدف شخصي و غيرديني (سکولار) در زندگي اشاره دارد. بحث بعدي، تجارب ديني مانند وجد، حيرت، تجربة نزديک به مرگ و تجربة اوج و حضيض است. توجه به اين تجارب بدين دليل است که پس از وقوع آنها، تأثيرهاي شگرفي در نحوة احساس معنا در فرد رخ ميدهد. تبيين و توضيح نظرية مرحلهاي فاولر پيرامون ايمان، از ديگر مباحث قابل ملاحظه در مقاله است. به اعتقاد وي، ايمان در شش مرحله در جريان زندگي فرد شکل ميگيرد. در پايان نيز چشماندازهاي روانپويشي و روانشناختي پيرامون دين مطرح ميگردد.
دين و بهزيستي روانشناختي
واژة «معنويت» به تمايل انسان براي جستوجوي معناي زندگي از طريق تعالي نفس2 يا از طريق نياز به ارتباط با چيزي فراتر از خودش اشاره دارد. دين به شكلي از جستوجوي معنوي اشاره دارد كه با آداب و سنن رسمي ديني مرتبط است، در حالي كه معنويت به چنين بافتي وابسته نيست.3 از اينروي، واژة «معنويت» بيشتر به جستوجو براي امر قدسي اشاره دارد و واژة دين، به جستوجويي اشاره دارد كه پايههاي آن در شكلهاي رسمي (نهادي) معنويت قرار دارد.
در حال حاضر، تعداد نسبتاً قابلتوجهي از مطالعات وجود دارد كه چگونگي تأثير دينداري و معنويت را بر سلامت جسمي و رواني بررسي كردهاند.4 بيشتر اين مطالعات نشان ميدهند كه افراد ديندارتر و افرادي كه فعاليتهاي ديني بيشتري دارند، معمولاً از حيث رواني و جسمي سالمتر هستند. نتايج بررسيها نشان ميدهد كه مشاركت بيشتر در فعاليتهاي ديني، به طور معناداري با بهزيستي بيشتر و ميزان كمتر بزهكاري، مصرف الكل، سوءمصرف مواد و ديگر مشكلات اجتماعي مرتبط است.5 به گفتة ديويد مايرز: «تحقيقات مكرر در ميان مردم آمريكاي شمالي و اروپا نشان ميدهد كه مردم ديندار بيش از بيدينها احساس شادي و رضايت از زندگي را گزارش ميكنند».6 جيمز پيكاك و مارگارت پولوما7 دريافتند كه احساس نزديكي به خدا، بزرگترين و تنها پيشبينيكنندة رضايت از زندگي در همة سنين است. اما با اينكه همبستگي بين احساس بهزيستي روانشناختي و دينداري معنادار است، ميزان ارتباط معمولاً متوسط به پايين است.8افزون بر اين، مطالعات همواره ارتباطات معنادار را گزارش نميكنند.9
يافتههاي مغاير، ضرورتاً ارتباط ميان بهزيستي و دين را نفي نميكنند، بلكه موقعيتهايي را مشخص ميكنند كه ارتباط در آنها قويتر است. براي مثال، ارتباط بين بهزيستي و دينداري معمولاً در زنان قويتر از مردان است. از لحاظ نژادي نيز معمولاً ارتباط بين بهزيستي و دينداري در ميان امريكاييهاي افريقاييتبار بيشتر از سفيدپوستان است. همچنين، اعتقاد به نيروي شفابخش دعا در ميان امريكاييهاي افريقاييتبار قويتر از ساير گروههاي نژادي است.10
به نظر ميرسد سن نيز يك عامل موثر باشد. ارتباط بين دينداري و بهزيستي معمولاً در افراد مسن قويتر است.11 موريس اوكون و ويليام استاك12 دريافتند دينداري و سطح مطلوب سلامت جسماني، دو مورد از قويترين پيشبينيكنندههاي بهزيستي روانشناختي در ميان افراد مسن هستند. اعتقاد به زندگي پس از مرگ در ميان افراد مسن، با اعتقاد به هيجانانگيزي زندگي كنوني همبستگي بالاتري دارد.13 با نگاه به گسترة زندگي مردم، درمييابيم كه انگيزههاي متفاوتي براي شركت در فعاليتهاي معنوي و ديني در مقاطع مختلف زندگي وجود دارد. مردم در نيمة نخست زندگي خود ممكن است دين را براي تكوين هويت و شكل دادن ارتباطات اجتماعي بخواهند؛ اما در نيمة دوم، ممكن است نياز به دين براي كمك به بازسازي اولويتهاي زندگي و مواجهه با واقعيت مرگ باشد كه در حال فرا رسيدن است.14 جالب اينكه ارتباط بين فعاليتهاي ديني و بهزيستي، در ميان مردم ايالات متحده قويتر از اروپاييهاست.
عوامل موثر ديگر، به جنبههاي خاص دين كه مورد ارزيابي قرار ميگيرد، و نحوة اندازهگيري بهزيستي ارتباط دارند. همبستگيهاي قويتر و معنادارتر، معمولاً مبتني بر رفتار واقعي ديني هستند، نه نگرشهاي ديني؛15 يعني افرادي كه در فعاليتهاي مرتبط با ايمان ديني (مانند حضور در كليسا و دعا كردن) شركت ميكنند، اغلب بهزيستي بيشتري را در مقايسه كساني كه صرفاً داراي نگرشهاي دينياند گزارش ميكنند. در واقع، بزرگترين پيشبينيكنندة ارتباط بين دينداري و بهزيستي، «فعاليت ديني عمومي»16 يا حضور فعالانه در فعاليتهاي ديني است.17 با اين حال، برخي18 دريافتهاند كه فعاليتهاي ديني مانند حضور در كليسا، بيشتر با گزارش افراد از رضايت از زندگي ارتباط دارد، تا گزارش آنها از شادكامي. همچنين معقول به نظر ميرسد كه دين بر نحوة شكلگيري برداشت افراد از معنا و هدف زندگي تأثير داشته باشد. مارگارت پولوما و بريان پندلتون19 دريافتند كه اگر معيار بهزيستي، داشتن احساس معنا و هدف در زندگي باشد، پس ارتباط قويتري بين بهزيستي و دينداري وجود دارد.
با اينكه به طور كلي چند عامل مؤثر وجود دارد، اما پژوهشها نشان ميدهند كه افراد پايبند به اعتقادات و آداب ديني، سطوح بالاتري از بهزيستي را تجربه ميكنند. همچنين، تأثير دين كم است، اما همواره وجود دارد و بر كيفيت زندگي افراد تأثير ميگذارد.
دينداري و سلامت
يكي از جالبترين حوزههاي پژوهشي در سالهاي اخير، بررسي ارتباط ميان دينداري و سلامت جسمي است. معمولاً افرادي كه دينداري سطح بالاتري را گزارش ميدهند، از لحاظ جسماني كمتر به بيماري مبتلا ميشوند. از آنجا كه ميزان ابتلاي آنها به سرطان و حملات قلبي پائينتر است، زندگي طولانيتري دارند؛ پس از بيماري يا عمل جراحي سريعتر بهبود مييابند و درد را بيشتر تحمل ميكنند.20 همچنين در اين زمينه، قويترين پيشبينيكنندة شروع و تداوم بيماري ـ خواه افراد در مراسم ديني حاضر شوند يا نشوندـ مشاركت فعال است. قويترين پيشبيني سرعت بهبود فرد يا درمان بيماري وخيم، استفاده از راهبردهاي کنار آمدن (مقابلة) ديني است.
با وجود اين همه يافتة مثبت، ممكن است سؤال شود كه آيا دينداري پيامدي منفي بر سلامت رواني يا جسمي دارد.؟ جورج و همكاران بيان ميكنند كه ما هيچگونه شواهدي نيافتيم كه دينداري ممكن است بر نمونههاي معرف از جامعه تأثير آسيبزا داشته باشد. اما شواهدي وجود دارد كه در خدمات پزشكي به سبب اعتقادات ديني ممكن است آسيبزا باشد. در خانوادههايي كه به جاي روشهاي استاندارد پزشكي، به شفابخشي ايمان متوسل ميشوند، نرخ مرگ كودكان بيشتر است.21 امريكاييهاي افريقاييتبار كه عميقاً به نيروي شفابخش دعا اعتقاد دارند نيز غالباً كمتر ورزش ميكند و نسبت به فعاليت در حيطة مراقبت از سلامت خود اهتمام چنداني ندارند.22 در اين مورد، به نظر ميرسد كه ايمان قوي به نيروي دعا، باعث ميشود اين افراد ـ ظاهراً با اين اعتقاد كه دعا آنقدر نيرومند است كه ميتواند بهرغم رويههاي ناسالم شفا دهد ـ نيازي به مراقبت از سلامت خودشان نبينند.
دعا و سلامت
تعدادي از مطالعات، به بررسي روابط ميان دعا و سلامتي پرداختهاند.23 براساس اين مطالعات، فراواني دعا با شاخصهايي از سلامت مانند سلامت هيجاني بهتر پس از عمل جراحي در بيماران قلبي، سرزندگي و سلامت روان بالاتر، بهزيستي روانشناختي بيشتر و كاهش افسردگي پس از جراحي قلبي، ارتباط دارد.24 در يك مطالعة طولي شش ساله روي افراد مسن، مشاهده شد كه فعاليتهاي ديني خصوصي از قبيل دعا يا خواندن كتاب مقدس، طول عمر را پيشبيني ميكند. كساني كه فعاليت ديني بيشتري مانند دعاهاي روزانه داشتند، بيشتر عمر كردند. اما اين تأثير تنها در مورد افرادي ديده شد كه سطح فعاليت روزانهشان در ابتداي مطالعه، دچار اختلال نبود. بنابراين، به نظر ميرسد وضعيت سلامتي سابق باعث تفاوت در تأثير دعا بر سلامتي ميگردد. چرا بايد دعا بر وضعيت سلامتي مؤثر باشد؟ هربرت بنسون25 نيز، كه تكنيك پاسخ آرميده،26 (شكلي از درمان) را ابداع كرد، دعا را مورد بررسي قرار داد و دريافت كه ظاهراً دعا كاركرد نظام ايمني را ارتقا بخشيده، ميتواند به درمان كمك كند.
حجم مطالعات صورت گرفته در زمينة ارتباط ميان دعا و درمان، يك پزشك را برانگيخت كه مقالهاي با عنوان «آيا پزشكان بايد براي سلامتي دعا تجويز كنند؟» بنويسد.27 پاسخ او: «نه هنوز»، قابل قبول نبود. مايكل مكالو28 نيز پژوهشهاي مربوط به دعا و سلامتي را مرور كرد و دريافت كه بر بيشتر مطالعات، خدشههاي نسبتاً جدي وارد است و هنوز انجام مطالعات بيشتر ضروري است. پژوهشهاي اين حوزه، صرفاً در آغاز راه بوده و سازوكارهاي دقيقي كه واسطة اين ارتباط هستند، هنوز كاملاً معماگونهاند. با اينكه اعتبار شواهد علمي هنوز مورد بحث و گفتوگو است، اما هماينك دو سوم از دانشكدههاي پزشكي در ايالات متحده دورههايي را در زمينة مسائل معنوي ارائه ميكنند.29 همچنين شواهد نشان ميدهند كه تأثير دينداري بر شروع بيماري رواني و بهبودي آن بيشتر از تأثيرش بر سلامت جسمي است.
چرا دينداري با بهزيستي ارتباط دارد؟
گزارشهاي كم، اما معنادار و منسجم دربارة تأثير دينداري بر بهزيستي وجود دارد. اما چرا بايد اينگونه باشد؟ پژهشگران اينگونه فرضيهپردازي كردهاند كه تأثير دين بر سلامت رواني و جسمي ممكن است حداقل معلول يكي از شش عامل زير باشد:30
- دينداري، حمايت اجتماعي را تأمين ميكند؛
- دينداري به سبك زندگي سالم كمك ميكند؛
- دينداري انسجام شخصيت را ارتقا ميبخشد؛
- دينداري ميتواند ثمربخشي31 را افزايش دهد؛
- دينداري راهكارهاي كنار آمدن (مقابله) منحصر به فردي را فراهم ميآورد؛
- دينداري باعث پديدآيي احساس معنا و هدف ميشود.
- دينداري حمايت اجتماعي را تأمين ميكند
برخي از نويسندگان بيان ميكنند كه حمايت اجتماعي، يكي از مهمترين دلايل ارتباط بين دين و بهزيستي است.32 حمايت اجتماعي، يكي از قويترين پيشبينيكنندههاي احساس بهزيستي روانشناختي است. از اينروي، منطقي به نظر ميرسد كه شركت در فعاليتهاي كليسا، همراه با جمعيتي از افراد همعقيده بايد منبعي از رضايت باشد. همراه بودن با افراد ديگر در يك بافت ديني حمايتگر و ياريرسان ميتواند عامل مهمي براي سلامت جسمي باشد. با توجه به تأثير بالاي حمايت اجتماعي بر تنش رواني و نظام ايمني، اين مسئله نبايد خيلي باعث شگفتي شود.33 اما اگر افراد ديگري كه در زندگي فرد نقش دارند، جهتگيري جديدي را كه فرد اتخاذ كرد، درك و حمايت نكنند، ممكن است تعهد ديني تعارضهاي ميانفردي را نيز برانگيزاند.34
احساس حمايت اجتماعيِ مبتني بر دين، برخلاف ساير اشكال حمايت اجتماعي ميتواند تا آنجا افزايش يابد كه بسياري آن را منبع عاليترين روابط حمايتي ـ يعني ارتباط با خدا ـ تلقي كنند. ملوين پولنر35 دربارة علت اهميت اين ارتباط براي بهزيستي تأمل كرد. به نظر او چهبسا مردم باور داشته باشند كه خدا در اوقات خاص و ضروري به آنها كمك ميكند. همچنين احساس عزت نفس فرد ميتواند با اين اعتقاد كه خدا او را دوست دارد، يا اين اعتقاد كه ارتباط با خدا همواره در مواقع دشواري منبعي قابل اعتماد است، تقويت گردد.
- دينداري به سبك زندگي سالم كمك ميكند
مطالعات نشان دادهاند كه يكي از تأثيرات دينداري رو به افزايش، تمايل كمتر به ارتكاب رفتارهاي خطرساز براي سلامتي است. براي نمونه، افرادي كه ديندارتر هستند، كمتر الكل و سيگار مصرف ميكنند.36 همچنين تأثير دينداري بر رفتارهاي سالم در فرقههاي مذهبي بهگونهاي متفاوت ديده ميشود. فرقههايي كه رفتارهاي خطرساز براي سلامتي را بيشتر ممنوع ميكنند (مانند مورمونها37 و پيروان كليساي منتظران ظهور مسيح)38 معمولاً سالمتر از پيروان ساير فرقهها هستند.39
- دينداري انسجام شخصيت را ارتقا ميبخشد
روبرت امونز40 معتقد است دين به اين علت كه انسجام شخصيت را تسهيل ميكند، تا حدودي احساس بهزيستي را افزايش ميدهد. او مطالعهاي را گزارش ميكند كه در آن، دربارة پنجاه نوكشيش يسوعي41 كه «دورة چهار هفتهاي مراقبه در تنهايي»42 را گذرانده بودند، بررسي شده بود. پس از اين تجربه، مشاهده شد كه شخصيت آنها انسجام بيشتري يافته است و از سلامت رواني بالاتر برخوردارند. امونز بر اين باور است كه افزايش انسجام شخصيت به اين دليل است كه افزايش تعهد ديني ميتواند تعارضهاي دروني را حل كند. برخي از محققان استدلال ميكنند كه تعارض دروني، نخستين محرك براي جستوجوي تجارب ديني است؛ زيرا گرايش به دين و ساير تجارب ميتواند تعارضات دروني را حل كند. افزون بر اين، تعهد معنوي عميقتر نيز ميتواند به افراد كمك كند تا اهداف و تلاشهاي شخصي خود را بر آن چيزي متمركز كنند كه مهمترين كاوش زندگي تلقي ميگردد. از اين گذشته، از آنجا كه اهداف معنوي هيچگاه به طور كامل محقق نميشوند، اهداف مادامالعمري را فراهم ميآورند كه ميتواند در همة مراحل زندگي سودمند باشد.
- دينداري ميتواند ثمربخشي را افزايش دهد
ثمربخشي يا صرف زمان و تلاش براي سودرساني به ديگران، با بهزيستي بيشتر، به ويژه در سنين ميانسالي و بالاتر، ارتباط دارد. تلاش براي ثمربخشي، تاحدودي بهگونهاي تناقضآميز، هم به فروتني و از خودگذشتي نياز دارد و هم به حرمت نفس، خودكارآمدي43 و اعتماد به نفس. اين تعادل بين جنبههاي متفاوت شخصيت، ميتواند به افزايش انسجام كمك كند. اما پژوهش در زمينة نوعدوستي، هشداري را در مورد اين ايده به دست ميدهد. مطالعات در زمينة نوعدوستي نشان دادهاند كه اگر فردي كه نيازمند كمك است، داراي ارزشها يا باورهاي ديني متفاوت باشد، ديندار بودن ممكن است كمكرساني را كاهش دهد.
- دينداري راهكارهاي كنار آمدن (مقابله) منحصر به فردي را فراهم ميآورد
يكي از راههاي بررسي ارتباط بين دينداري و بهزيستي، مطالعه اين رفتارها به مثابه گونهاي از كنار آمدن ديني است. مطالعات پيرامون راهكارهاي كنار آمدن ديني، راهكارهاي گستردة مورد استفادة افراد را براي مقابله با تنشهاي رواني و مشكلات زندگي جستوجو ميكنند.44 براي نمونه، احساس معناي مبتني بر دين، ميتواند به چند صورت كمككننده باشد؛ مانند: اميدوار ساختن، ارائة دليل براي عوامل تنشزاي45 غيرمنتظره و ناخواسته (براي مثال «خدا تو را دچار مشكلات ميكند تا آبديده شوي») يا كمك به مردم براي قراردادن زندگي خود در چارچوبي بزرگتر. امونز خاطر نشان ميسازد كه افزايش تعهد ديني، همچنين به فرد كمك ميكند تا بر اساس روايتي از زندگي كه معطوف به ارتباط با هدفي بزرگتر و متعالي است، هويتي جديد براي خود كسب كند. برگزيدن اين «تصوير بزرگ»، ميتواند جنبههاي مختلف شخصيت را در چارچوب روايت شخص بزرگتري انسجام بخشد. همچنين انواع روشهاي كنار آمدن ديني عبارتاند از: جلب حمايت اجتماعي از جانب اعضاي كليسا و استفاده از باورهاي ديني براي كمك به فرايند بخشش و جلوگيري از هيجانات منفي.
افزون بر اين، چه بسا كنار آمدن ديني حس خوشبيني يا اميد را كه به وسيلة باورهاي ديني شكل ميگيرد، شامل شود. مارتين اي. پي. سليگمن46 مطالعهاي را كه به وسيلة يكي از شاگردانش انجام شده و به دينداري و اميد نظر دارد، گزارش ميكند. شينا آينگار47 تعدادي از گروههاي ديني را در سراسر ايالات متحده بررسي كرد و دريافت كه افزايش اميد، دليلي كافي براي افزايش بهزيستي به وسيلة دينداري عميقتر است. مطالعات ديگر نيز نشان دادهاند كه دينداري با ارتقاي خوشبيني پيوند دارد.48 در واقع، ارتباط بين دينداري و خوشبيني، يكي از روشنترين موارد مرتبط با بهزيستي است.
انواع روشهاي كنار آمدن ديني به دو شكل قابل طرح است؛ كنار آمدن شخصي (مانند ايمان و دعا) و كنار آمدن اجتماعي (مانند شركت فعالتر در كليسا و مطرح ساختن مشكلات با كشيش). هارولد كونيگ، ليندا جورج و النا سيگلر49 دريافتند كه اكثريت افراد مسن در نمونههاي پژوهشي آنها، شيوههاي شخصي كنار آمدن ديني را استفاده ميكنند. در حقيقت، آنها دريافتند كه روشهاي كنار آمدن ديني، در مقايسه با ساير انواع كنار آمدن، در افراد مسن بيشتر گزارش شده است.
همچنين، كنار آمدن ديني را ميتوان به دو شكل مثبت و منفي تقسيم كرد.50 روشهاي مثبت كنار آمدن آنهايي هستند كه با هيجانات مثبت مانند حمايت، دلسوزي51 يا اميد مرتبط ميشوند. يك نمونه اين باور است كه «خدا چيزي در زندگي به تو نميدهد كه برايت قابل تحمل نباشد». روشهاي منفي كنار آمدن، هيجانهاي منفي نيز احساس گناه يا ترس از عذاب الهي را در برميگيرند. يكي از نمونهها، استفادة افراطي افراد از احساس گناه است تا خودشان را به علت ارتكاب خطا تنبيه كرده، و اين كار نوعي «جبران» در درگاه خدا محسوب شود. فقط روشهاي مثبت كنار آمدن، تأثير سودمند بر وضعيت سلامت رواني و جسمي دارد. افزون بر اين، به نظر ميرسد گونههايي از كنار آمدن ديني كه بر اساس آن انسان و خدا براي حل مشكلات با يكديگر همكاري ميكنند، سودمندتر از گونههايي است كه همة مشكلات را كاملاً در دستان خداوند ميدانند.
- دينداري باعث پديدآيي احساس معنا و هدف ميشود
احساس معنا و هدف با بهزيستي روانشناختي، و توان كنار آمدن مثبت با فشارهاي رواني و چالشها مرتبط است. يكي از روشنترين دلايل پذيرش ديدگاههاي ديني توسط مردم، كسب احساس معنا و هدف در زندگيشان است. دين، تقريباً بيش از همة آداب و سنن ديگر، چشماندازي وسيعتر دربارة زندگي انسان فراهم ميآورد و توضيح ميدهد كه چرا حوادث غيرمنتظره اتفاق ميافتند. دين ـ بهويژه وقتي زندگي دشوار است ـ از طريق ارائه توضيحاتي دربارة حوادث غيرمنتظره و از طريق اميد دادن باعث آرامش ميشود. ليندا جورج و همكاران دريافتند كه توانايي دين براي فراهمآوري احساس معنا و هدف يا احساس انسجام، مهمترين پيشبينيكنندة بهبود وضعيت سلامتي است. آنها خاطر نشان ساختند كه ممكن است توانايي باورهاي ديني، ايمان و فعاليتهاي ديني براي جلوگيري از تأثيرات فشار رواني، عامل اصلي ارتباط دينداري و سلامت باشد.
احساس معني و هدف در زندگي
موضوع مشترك و فراگير در پژوهشهاي حوزة دين و معنويت، ايدة يافتن معني در زندگي است. اين پرسش منطقي است كه احساس معني و هدف چه چيزي عايد انسان ميكند. كريستال پارك و سوزان فولكمن52 معني را صرفاَ «ادراك اهميت» تعريف ميكنند. آنها اظهار ميكنند كه معني به زندگي اهميت ميبخشد. در واقع، ممكن است نياز به معنا فطري باشد.
نياز به معني
روي باميستر53 معناآفريني را فرايندي ميداند كه در آن راهي براي معنا بخشيدن به زندگيمان و قابل درك ساختن آن مييابيم. باميستر چهار دليل ارائه ميكند كه چرا مردم نيازمند درك معني هستند؛ دليل اول كمك به يافتن هدف در زندگي است. اين مسئله بيشتر به داشتن اهدافي در آينده اشاره دارد. اما تحقق اهداف ضرورتاً آسان نيستند؛ زيرا مردم بايد پيگير تكاليف باشند و آنها را كامل كنند. باميستر معتقد است كه هدف داشتن از اين نظر نيز سودمند است كه زمانبندي اعمال و اتفاقات حال و گذشته را به سوي اهداف آينده مشخص ميكند. به عبارت ديگر، هدف برخاسته از اين آگاهي است كه اعمال ما برحسب اينكه نسبت به اهدافمان هم اكنون كجاييم، كجا بودهايم و به كجا ميرويم، معنا مييابد. دليل دوم براي نياز به معني اين است كه معني احساس خودكار آمدي يا كنترل را براي فرد فراهم ميآورد. معني به انسان اجازة داشتن اين باور را ميدهد كه ما بيش از سربازان بازي شطرنج هستيم كه به واسطة حوادث دنيا به اين سو و آن سو انداخته شويم. احساس هدف، براي داشتن احساس كنترل نيز اهميت دارد. جالب اينكه اين باور كه فرد بر حوادث كنترل دارد، ضرورتاً با داشتن احساس معني و هدف مطابقت نميكند («خطاهاي مثبت»54 را در فصل 2 از منبع اصلي اين مقاله مشاهده كنيد). دليل سوم براي نياز به معني اين است كه معني، راههايي را براي مشروعيت بخشيدن و توجيه كردن اعمال پيش روي قرار ميدهد. احساس معني حتي دلايلي را براي اعمال فرد فراهم ميآورد كه در برخي از موارد دور از انتظار است؛ مانند توصية حضرت مسيح كه «روي ديگر صورتت را نشان بده» يا وقتي كسي به ما آسيب ميرساند، تلافي نميكنيم. همچنين، مشروعيت بخشيدن يا توجيه مبنايي را براي ارزشها و اصول و نظام اخلاقي معرفي ميكند. سرانجام، باميستر ميگويد كه مردم نيازمند معني در زندگي هستند؛ زيرا احساس معني به پروراندن احساس خود ارزشمندي كمك ميكند. اين مسئله تا حدودي به اين علت است كه مردم معمولاً در تجمعات افرادي شركت ميكنند كه احساس معني مشترك با آنها دارند و احساس اشتراك ميتواند شكلدهندة احساس ارزش باشد. اما شكلگيري احساس خودارزشمندي از طريق ارتباط با گروه، چه بسا يك عارضة منفي داشته باشد. از يك سو ممكن است باعث بيارزش شمردن افرادي شود كه عضو گروه نيستند، و از سوي ديگر ممكن است با توجه به اين باور كه زندگي همة انسانها با هم گره خورده است، باعث ارتباط با همة انسانها شود.
اقسام معني
يكي از مشكلاتي كه پژوهش پيرامون معني را با دردسر مواجه ميسازد، اين است كه مفهوم واژة معني، به خودي خود بسيار گسترده بوده و پژوهشگران به گونههاي بسيار متفاوتي آن را به كار بردهاند. مردم وقتي ميگويند «احساس معني»، دستكم به دو مقولة كلي اشاره دارند؛ مقولة اول «معني كيهاني»55 يا «معني كلي»56 است. اين مقوله به اين پرسشها اشاره دارد كه آيا «زندگي به طور كلي، يا حداقل زندگي انسان داراي الگويي نسبتاً منسجم است».57 مردم وقتي در پي معني كيهاني هستند كه نياز به اين باور دارند كه طرح يا نظمي در جهان وجود دارد. روش ديگر براي نگريستن به معني كيهاني اين است كه اين معني تلاشي براي يافتن «برنامة بزرگي» است كه جهان را حركت و شكل ميدهد. پارك و فولكمن اين معني را جستوجو براي باورهاي پايدار، اهداف ارزشمند و تصور وجود نظم و انسجام ميدانند. به اعتقاد پارك و فولكمن، معني كلي مركب از جستوجوي همزمان براي نظم و هدف است. آنها معتقدند كه نظم محصول باورهاي خاصي است: باور به خيرخواهي ديگران و دنيا، ارزشمندي خودمان، كنترل و اعتبار و قابل اعتماد بودن روابط صميمي. آنها احساس هدفمندي را حاصل باورهايي ميدانند كه تلاشمان را به سوي اهداف مختلف سازمان ميدهند، موجه ميكنند و جهت ميدهند. از اينروي، معني كلي (يا كيهاني) را تركيبي نسبتاً پيچيده از اين باورها ميدانند: عدالت، انصاف، قابليت اعتماد، ارزش خود، كنترل و اهدافي كه ارزش پيگيري را دارند.
نوع ديگر معني، عبارت است از جستوجو براي «معني شخصي و دنيوي (سكولار)» در زندگي58 يا «معني موقعيتي».59 اين نوع معني با يافتن هدف شخصي در زندگي مرتبط است. افزون بر اين، در کنار اينكه فرد ميتواند از طريق برگزيدن اعتقادات، يك دين رسمي بيابد، ميتواند يك معني دنيوي (سكولار) نيز براي خودش به دست آورد. بايد دقت شود كه اين تعريف از معني دنيوي يا موقعيتي ميرساند كه اين معني معمولاً به معني كيهاني وابسته است. به طور كلي، بدون داشتن احساس وجود نظم و انسجام در جهان، اين امكان وجود ندارد كه فرد چگونگي انطباق با آن را دريابد.
يافتن معني در زندگي
بيشتر محققاني كه دربارة معني مطالعه كردهاند، معتقدند كه انسان بايد در زندگي خود، يك احساس معنيِ شخصي و مبتني بر تجربة خود را شكل دهد. كافي نيست كه صرفاً با چشمان بسته احساس معني شخص ديگر را برگزينيم. واژهاي به نام Cult وجود دارد كه عبارت است از گروهي از مردم كه كوركورانه نظام معنايي شخص ديگري را ميپذيرند. اروين يالوم60 اشاره ميكند كه احساس معني و هدف معمولاً در طول دورة زندگي تغيير ميكند. اما انسانها چگونه احساس معني را در زندگي ايجاد كرده و متحول ميسازند؟ ميتوان معني را به چندين طريق ايجاد كرد، اما آنچه در ادامه ميآيد، شايعترين راههاي رسيدن به معاني گستردهتر است:
- هماهنگي، انسجام و همسازي61 بيشتر ميان جنبههاي مختلف هويت خود و اهداف زندگي؛
- شكل دادن به يك طرحوارة زندگي62 يكپارچه؛
- همسازي موقعيتهاي كنوني با اهداف كلي؛
- خدمت به ديگران؛
- تعهد به يك آرمان ارزشمند؛
- خلاقيت؛
- زيستن به كاملترين و عميقترين شكل ممكن؛
- رنج؛
- تجارب ديني (معنوي).
- هماهنگي، انسجام و همسازي بيشتر ميان جنبههاي مختلف هويت خود و اهداف در زندگي
بريان ليتل63 پيشبينيكنندههاي معني و بهزيستي روانشناختي را بررسي كرده است. به اعتقاد ليتل، معني بيشتر وقتي حاصل ميشود كه هماهنگي، انسجام و همسازي بيشتري ميان جنبههاي مختلف هويت و اهدافمان در زندگي وجود داشته باشد. براي نمونه، اگر اهداف اصلي يك فرد در زندگي به طور كامل حول محور موسيقي باشد، پس آن فرد احساس خواهد كرد كه زندگي وقتي پر معنيتر است كه او نيز موسيقي بنوازد، موسيقي بياموزد، وقت خود را با موسيقيدانان ديگر سپري كند و به اندازة كافي استعداد فطري موسيقي داشته باشد تا بتواند در سراسر زندگي به نواختن موسيقي ادامه دهد. موسيقيدان ناكامي كه فرصت ندارد، تلاش نميكند يا واقعاً استعداد پرداختن به موسيقي را ندارد، احتمالاً دنيا برايش معني كمتري خواهد داشت.
- شكلدادن به يك طرحوارة زندگي يكپارچه
تامپسون و يانيگيان64 نيز بيان كردهاند كه نتيجة انسجام و همسازي بيشتر، معني بيشتر است. اما به اعتقاد آنها، مظهر انسجام بيشتر، يك طرحوارة زندگي يكپارچه است ـ يك داستان يا روايت زندگي دربارة اينكه ما كيستيم، به كجا ميرويم، چه مشكلاتي را بايد از پيش پا برداريم و چه فرضيات اساسي دربارة چگونگي كارهاي دنيا وجود داردـ طرحوارة زندگي يكپارچه، سازماندهي حوادث دنياي اطراف و دستيابي به اهداف را تسهيل ميكند. جنبة مهم طرحوارههاي زندگي، شيوة قضاوت ما دربارة علل رويدادها در دنياست. بسياري از حوادث منفي وقتي علت و منطق وقوعشان كشف شود، لااقل قابل تحمل ميشوند. از اينروي، ميتوان جستوجو براي معني را تا حدودي جستوجوي علل منطقي براي حوادث دنيا تلقي كرد. نظرية آنتونوفسكي65 دربارة احساس انسجام نيز بيان ميكند كه مردم وقتي با فشارهاي رواني بهتر كنار ميآيند كه بتوانند منطق حوادث زندگيشان را بيابند.
- همسازي موقعيتهاي كنوني با اهداف كلي
يافتن معني و هدف در زندگي، از طريق تلاش براي رسيدن به اهداف نيز امكان دارد.66 اهداف رهنمودهايي را براي زندگي فراهم ميآورند و از اين طريق، تلاشهاي ما را در جهاتي باثبات هدايت ميكنند. پارك و فولكمن، فرايند يافتن معني را فرايندي ميدانند كه در آن، فرد براي كاهش تفاوت بين معني موقعيتي كنوني و معني كلي تلاش ميكند؛ يعني زندگي وقتي پر معناست كه فرد متوجه شود موقعيت كنوني وي با اهداف كلياش همساز است. به همينسان، بازسازي معني از دست رفته، فرايندي است كه طي آن ناهمسازي بين معني كلي و موقعيتي كاهش مييابد. راههاي رسيدن به موفقيت در اين كار، عبارتاند از: يافتن احساس مجدد كنترل، پيشبينيپذيري و نظم و همچنين حفظ اين احساس كه نيكانديشي، عدالت و انصاف به گونههاي خاصي، هم در مردم و هم در دنيا وجود دارد.
4و5. خدمت به ديگران يا تعهد به يك آرماني ارزشمند
مردم ميتوانند احساس معني و هدف شخصي را از طريق خدمت به ديگران نيز كسب كنند. در صورت صرف وقتي براي كمك به ديگران، ميتوانيم اين احساس را داشته باشيم كه در رفاه عمومي سهيم هستيم و در دنيا تفاوتي ايجاد كردهايم. در حقيقت، اين احساس كه شخص «تفاوت ايجاد كرده است»، يكي از عناصر هستهاي احساس معني و هدف است. اين احساس كه زندگي فرد هدف دارد، اين معني را در بر دارد كه او احساس ميكند دنيا مكان متفاوتي است، چون او در آن است. شيوة ديگر براي شكلدادن به احساس معني و هدف، عبارت است از وقفكردن خود در راه يك آرمان ارزشمند؛ اين تعهد به مردم كمك ميكند كه احساس كنند در مسائلي فراتر از خودشان دست دارند.
- خلاقيت
ميتوان از خلاقيت براي كشف هدف در زندگي استفاده كرد. در اين مورد، نوآوري به زندگي اهميت ميبخشد. نوآوري به مردم كمك ميكند زندگي را به صورت متفاوتي تجربه كنند. يالوم خاطر نشان ميكند كه بتهون در مورد اين واقعيت كه موسيقي و خلاقيت تنها چيزيهايي هستند كه او را از خودكشي ميرهانند، كاملاً صراحت داشت. توجه داشته باشيد كه خلاقيت در علوم، يعني ابداع ايدهها و مفاهيم جديد و ارائة آنها به دنيا، نيز ميتواند منبعي براي معني و هدف باشد. خلاقيت را ميتوان در چارچوب خوديابي يا ايجاد احساسي نو دربارة خود و هويت خويش در نظر گرفت.
- زيستن به كاملترين و عميقترين شكل ممكن
راهكار بعدي براي افزودن احساس معني، نياز به كمي توضيح دارد. در مورد برخي از مردم، يافتن احساس هدف عبارت است از زيستن به كاملترين و عميقترين شكل ممكن.67 دقت داشته باشيد كه منظور از اين مطلب، تلاشهاي وسواسگونه براي لذتجويي و اجتناب از درد نيست؛ زيرا اين راهكار معمولاً به ناخشنودي و سرخوردگي ميانجامد. در عوض، تمايل براي تجربة زندگي به طور كامل ممكن است احساسي از مشاركت و داشتن نقش فعال در زندگي را فراهم آورد. اين راهكار با نظريههاي راجرز68 و مزلو69 دربارة گشودگي به تجربه و نظرية كانتور و ساندرسون70 پيرامون زيستن، به طور فعال و كامل مشابهت دارد.
- رنـج
به گفتة روان درمانگر وجودگرا، ويكتور فرانكل،71 رويكرد فرد دربارة رنج، يكي از تعيينكنندههاي اصلي نحوة تجربة معناي در زندگي توسط وي است. اما اين به معناي تلاش براي انكار خود يا «جنگ بيهوده عليه بدن» كه در صومعههاي قرون وسطي صورت ميگرفت، نيست؛ بلكه تصديق اين نكته است كه مردم به واسطة رنج و مشكلات، مجبور ميشوند به ارزيابي مجدد زندگيشان بپردازند. از طريق اين ارزيابي مجدد، دگرگوني امكان مييابد. امونز اشاره ميكند كه بيشتر اديان دنيا، رنج را محركي بالقوه براي رشد معنوي تلقي ميكنند. به همينسان، تدسكي و كالهون72 پيامدهاي مجاهده، را مطالعه كردند و سه مقولة گسترده از سودمنديهاي آن را يافتند: الف) افزايش اعتماد به نفس؛ ب) فرصتهايي براي افزايش روابط بين فردي و ج) راههايي براي تغيير فلسفة زندگي فرد يا چگونگي شكل دادن معني.
- تجارب ديني (معنوي)
راه ديگر براي افزايش احساس معني در زندگي، از طريق انواعي از تجارب هيجاني ميسر ميشود كه تفسير ديني يا معنوي دارند. تجارب ديني، بيشتر در كانون دينداري قرار دارند. بيشتر مردم ميدانند كه دين و معنويت، پديدههايي بيش از بيان فلسفي و عقلاني باورها هستند. به طور كلي، احساسات ديني بايد شامل مؤلفهاي هيجاني باشد. اين مؤلفه، اغلب با تجاربي پيوند ميخورد كه به شيوهاي ديني يا معنوي تفسير شدهاند؛ يعني بسياري از مردم ممكن است استدلال كنند كه هستة دين و معنويت، در تجارب هيجاني ديني قرار دارد.
چه بسا تجارب ديني خفيف باشند؛ مانند: احساس آرامش و امنيت هنگام ورود به يك بناي ديني، و يا ممكن است بسيار شديد باشند؛ مانند: بينشهاي عميق معنوي. مطالعات نشان ميدهند كه تحول ديني، ميتواند نگرشها، اهداف، احساسات، رفتارها و معاني زندگي را عوض كند و هيجانات مثبت را افزايش دهد.73براي نمونه، يكي از مطالعات، همبستگي 60% را بين شادكامي خودسنجيشده و داشتن تجربة ديني گزارش ميدهد. در اين مورد، تجربة ديني عبارت است از احساس «غرق در نور بودن».74و75 در موارد مشابه، افزايشهايي در زمينة بهزيستي به منزلة نتيجة تجارب گرايش به دين گزارش شده است. اين تجارب همگي بدون لحاظ ميزان عمق و شدت تجربه، از طريق تحريك هيجانات مرتبط با معنويت و ارائه شواهد آشكار و زنده دربارة واقعيت معنوي در اين دنيا به ايمان افراد عمق ميبخشند. البته آنچه شواهدي از واقعيت به نظر ميرسد، ممكن است اصلاً چيزي نباشد، اما به هر حال، اين تجارب بهگونهاي غيرعادي براي بسياري از مردم مهم هستند. به نظر جورج، لارسن، كونيگ و مكالو،76 متاسفانه علم «تقريباً چيزي دربارة تجربة معنوي نميداند … تجربة ديني بيش از همة ابعاد ديگر معنويت ناديده گرفته شده است».
وجد و حيرت:77 بيشتر مردم شاهد اعمال خود انگيختة مهرباني، نيكوكاري يا دلسوزي بودهاند. صرف مشاهدة اين اعمال در برخي از مردم، باعث هيجانات مثبت متنوعي ميشود. جاناتان هايدت78 تجاربي از شادي و شعف لحظهاي را مطالعه كرد كه باعث پاسخهاي مختلف جسمي و روانشناختي ميشوند و با بهزيستي بيشتر ارتباط دارند؛ هيجانهايي كه آنها را «وجد» ناميد. به عنوان نمونهاي از آنچه هايدت اشاره ميكند، بيشتر مردم وقتي شاهد يك عمل خودانگيخته مانند دلسوزي يا بخشش واقعاً مخلصانه باشند، احساسي گرم در سينه، احساسي از انبساط در قلب، ارتباط با ديگران و افزايش ميل به كمك را گزارش ميكنند. جالب اينكه واكنشهاي ما به نيكوكاري و مهرباني، ممكن است پاسخهايي جهاني باشد. هايدت در پژوهش خود فيلمي از مادر ترزا79 نمايش داد و دريافت كه صرف تماشاي اعمال دلسوزانة او، براي ايجاد احساس وجد كافي است. هايدت حتي اين اثرها را در كودكان كلاس دوم، چهارم و ششم دبستان مشاهده، و عنصر فطري را براي احساس وجد پيشنهاد كرد.
هايدت80 پاسخ يك زن را هنگام مشاهدة عمل خودانگيخته مهربانانة يك مرد جوان نقل ميكند:
احساس كردم انگار كه از ماشين بيرون ميپرم و اين پسر را در آغوش ميكشم. احساس كردم انگار آواز ميخوانم و ميدوم يا ميجهم و ميخندم. فقط فعال بودم. احساس كردم انگار چيزهاي خوبي دربارة مردم ميگويم. [انگار كه] شعري زيبا يا آوازي عاشقانه مينويسم…. [انگار كه] با همه دربارة عمل او صحبت ميكنم.
همچون اين نقل قول، هايدت دريافته است كه شايعترين واكنشها پس از ديدن اعمال دلسوزانه، عبارت است از شوق كمك به ديگران، عزم راسخ براي بهتر شدن، افزايش نياز به پيوندجويي با ديگران و افزايش احساس عشق، دلسوزي و بهطور كلي بهزيستي. همچنين هايدت خاطر نشان ميسازد كه اين تجارب به طور بالقوه، حوادث دگرگونكنندة زندگي هستند. اين لحظههاي وجد براي برخي از مردم آنقدر نيرومند است كه به آنها امكان ميدهد در نتيجة احساسات ايجاد شده، بهگونهاي معنادار، جهتگيري زندگيشان را تغيير دهند.
الگوي هايدت81 دربارة تجارب وجد، سه بعد اساسي از شناخت اجتماعي را در بر ميگيرد. چند سالي است كه محققان ديگر دو الگوي اول را مطالعه ميكنند: 1. جامعهپذيري يا چگونگي ادراك روابط اجتماعي و 2. سلسله مراتب يا چگونگي لايهبندي جامعه و نحوة طبقهبندي روابط در قالب «بهتر از ما» و «بدتر از ما». بعد جديدي كه هايدت مطرح ميكند، پيوستاري است كه يك سوي آن «پاكيزگي» و «تعالي» و سوي ديگر آن «آلودگي» و «تنفر» قرار دارد. به اعتقاد هايدت ،پاسخهاي ما به برخي از اعمال يا تجارب كه به نظر تنفرانگيز ميرسند، فطري و اغلب احشايي است. همچنين، در سوي ديگر اين پيوستار، در مقابل نيكوكاري، سپاسگزاري، دلسوزي و از خود گذشتگي ديگران، واكنشهاي فطري و احشايي نشان ميدهيم. او اين واكنشها را پاسخهاي ما به «اعمال داراي زيبايي اخلاقي» مينامد.
داچر كلتنر82 نيز تجربة حيرت يا «شگفتي تحسينآميز عميق» را مطالعه كرد. به طور طبيعي اين مفهوم، شگفتي در برابر عظمت، زيبايي، و پيچيدگيِ پديدة داراي اهميت همگاني را در برميگيرد. كلتنر محركهايي براي اين تجربه يافت، از جمله طبيعت، هنر و مشاهدة كمالات انسانها. در طول اين تجربه، دو حالت متناقض وجود دارد؛ وقتي فرد متوجه ميشود كه تا چه حد در مقابل دنيا كوچك است، چه بسا احساس خود را از دست بدهد؛ در حالي كه از سوي ديگر احساس ميكند با همة دنيا ارتباط دارد. روبرت پلاچيك83 احساس حيرت را تركيبي از شگفتي و ترس ميداند. احساس حيرت، هنگام تأمل پيرامون اندازة جهان، تركيبي از شگفتي در برابر عظمت آن و ترس از بيارزشي نسبي هر بخش، مجزا از كل آن است.
رودلف اتو84 در كتاب، مفهوم امر قدسي، حيرت را در بافت ديني «عظمت اسرار آميز» يا خشيت در مقابل اسرار خداوند ميداند. حيرت عبارت است از تجربهاي كه ما هنگام مواجهه با اسرار، شكوه و نيروي الهي به دست ميآوريم. اتو همچنين اين هيجان را تركيبي از شگفتي و راز و رمز همراه با ترس و وحشت از نيروي عظيم خداوند ميداند. او اين احساس را به اينگونه توصيف ميكند: «لحظة هيجاني منحصر به فرد از تجربة ديني، لحظهاي كه دلهرة عجيب و ويژگي حيرتبرانگيز آن براي كساني كه چيزي در ماهيت الهي مگر نيكي، لطافت، عشق و نوعي از صميميت اعتماد برانگيز نميدانند، به شدت آزاردهنده است. يعني هنگام تجربة حيرت، هيجانهاي شگفتي و وحشت، تركيب شده، و تجربة هيجاني منحصر به فردي را كه معمولاً هيجاني مثبت تعبير ميشود، شكل ميدهند. يك هيجان مثبت و يك هيجان منفي، بهگونهاي منحصر به فرد تركيب ميشوند تا هيجاني را پديد آورند كه به نظر ميرسد فراتر از هر دو هيجاني است كه آن را پديد آوردهاند.
تجارب اوج:85 پيوند ديگر بين تجارب ديني و سلامت روان، برگرفته از توصيفات مزلو دربارة تجارب اوج است. او تجارب اوج را لحظاتي كوتاه ميداند كه در آن، افراد لذت، شگفتي و سپاس فوقالعاده يا ارتباط بينهايت با واقعيت معنوي بزرگتري را تجربه ميكنند. اين تجارب معمولاً شديدتر از توصيفات هايدت دربارة وجد هستند؛ اما با توضيحات كلتنر دربارة حيرت، بيشتر همخواني دارند. به نظر ميرسد توصيفات مزلو86 دربارة تجارب اوج در اينجا آموزنده باشد:
احساساتي شبيه به مشاهدة افقهاي بيكران، احساس نيرومندتر بودن و در عين حال ناتوانتر بودن از آنچه تا كنون وجود داشته است؛ احساس وجد و شگفتي و حيرت، نبودن در ظرف زمان و مكان با اين باور كه چيزي بينهايت مهم و ارزشمند روي داده است؛ به اين ترتيب، شخص به سبب اين تجارب حتي در زندگي روزانه دگرگون شده و نيرو گرفته است.
ممكن است تجارب اوج با محركهاي متعددي ارتباط داشته باشد؛ مانند: تجارب نشاطبخش ورزشي، تجارب در طبيعت، لحظات ويژهاي كه ارتباطات بهگونهاي خاص صميمانه و عاشقانه است، تولد يك كودك، عبادت ديني، لحظات پرشور بينش يا كشف عقلي و لحظات موفقيت.87 به گفتة مزلو،88 اين تجارب ممكن است دستكم بهطور موقت به سلامت روانشناختي بيشتر منجر شود:
يافتة اصلي مرتبط با موضوع ما اين بود كه جنبة اساسي تجربة اوج، انسجام درون فرد است كه به انسجام ميان فرد و دنيا منجر ميشود. فرد در اين حالات يكپارچه ميشود؛ انشقاقها، قطبها و گسستگيهاي درون وي معمولاً در اين زمان رفع ميشود؛ جنگ دروني نه به پيروزي ميانجامد و نه به شكست، بلكه فرد از اين نزاع فراتر ميرود. در اين حالت، فرد در مقابل تجربه پذيراتر ميشود؛ بسيار خود انگيختهتر گشته و كاركرد كاملي مييابد.89
ليندا بوركو90 و كورت بلك،91 دو نوع اساسي از تجارب اوج را يافتند؛ تجاربي كه مبتني بر محركهاي زيباييشناختي و ديني است. پانزارلا92 در مطالعهاي كه به تجارب اوج حاصل از زيباييشناسي ميپرداخت، دريافت كه گزارشهاي پس از تجربة اوج عبارتند از: احساسات مثبت دربارة خود، روابط مثبت بيشتر با ديگران، خاطرات روشن و مهيج دربارة تجربه، تحسين بيشتر زيبايي و خوشبيني بيشتر. افراد ديگر، گزارشهايي از تغييرات چشمگير در چگونگي ايجاد معني در زندگي بيان كردند كه پيامد تجارب شديد اوج است.93 غير قابل توصيف بودن يا كيفيت معنوي برخي از تجارب اوج، يكي از برجستهترين ويژگيهاي اين تجارب است.
مزلو در سالهاي پاياني زندگانياش بيان كرد كه برخي از عناصر تجارب اوج ممكن است تقريباً جنبههايي پايدار از تجربة روزانه شوند. او اين پديده را «تجربة فلاتي»94 ناميد.95 همة ابعاد دنيا در تجربة فلاتي كيفيتي مقدس پيدا ميكنند يا تجليات حضور الهي تلقي ميشوند. مزلو اين كيفيت را «باز تقدس دهي» يا بازگرداندن احساس تقدس به دنياي معمولي ناميد. او اين فرايند را پادزهر يك مكانيزم دفاعي جديد به نام «تقدسزدايي»96 ميداند. اين مكانيزم دفاعي وقتي فعال ميشود كه مردم احساس تقدس را سركوب كنند و دنيا را صرفاً اشيايي بدون معنا يا ارزش دروني بدانند.
مزلو تجاربي را نيز توصيف كرد كه همين شدت را دارند و معطوف به تجارب اوج هستند؛ اما از آهنگ هيجاني منفي برخوردارند. او اين تجارب را «تجارب حضيض»97 ناميد.98 اين تجارب ممكن است احساس هيجاني عميقي از پوچي، فقدان يا تنهايي را در برگيرند. مزلو پيش از اين اشاره كرده است كه كشمكش و مشكلات گاهي براي رشد شخصي لازم هستند. آيا مردم با توجه به اين استدلال ميتوانند از تجارب حضيض براي تقويت رشد شخصي خود استفاده كنند؟ اِبرسول99 تأييدي مقدماتي براي اين ايده ارائه كرد. او دريافت كه برخي از مردم با استفاده از لحظات نااميدي و پوچي عميق، احساس معني و هدف جديدي را براي زندگي خود به دست ميآورند. به همين سان، ويلسون و اسپنسر100 از افرادي خواستند كه «شديدترين» تجربه مثبت يا منفي خودشان را گزارش كنند. آنها دريافتند كه شصت تا هفتاد درصد گزارشها نشان ميدهد كه افراد تجارب مثبت يا منفي را بهگونهاي براي تغيير زندگي خود استفاده ميكنند. همچنين، ممكن است تجارب حضيض بيدرنگ، پيش از تجارب ديني كه بسيار عميق و بينهايت مثبت هستند، رخ دهند. در مسيحيت، اشاره به «شب تاريك روح» توصيفي از تجارب حضيض است كه اغلب پس از روشناييهاي عميق ديني واقع ميشوند.101
تجارب نزديك به مرگ:102 اين بخش نيز مثالي برجسته دربارة شكلگيري معني از طريق يك تجربه ارائه ميكند كه از لحاظ ديني براي بيشتر مردم مهم است. اين واژه، تجربة نزديك به مرگ ناميده شده است. اين نام برگرفته از موقعيتهايي است كه در ابتدا تصور ميشد پيش از تجربه ـ يعني مواجهة نزديك با مرگ ـ رخ ميدهد. در حالي كه به نظر ميرسد مردم در طول تاريخ، تجارب نزديك به مرگ را گزارش كردهاند،103 اما تنها در همين سي سال اخير است كه دانشمندان پژوهشهاي منظمي را دربارة اين پديدهها آغاز كردهاند. دكتر ريموند مودي پسر104 در سال 1975 مجموعهاي از گزارشهاي بيماراني را منتشر ساخت كه از لحاظ باليني مرده محسوب ميشدند؛ اما سپس به زندگي بازگشتند. بيماران مكاشفاتي را توصيف ميكردند كه به شدت روشن بود و فوقالعاده واقعي به نظر ميرسيدند. همچنين دكتر مودي موضوعاتي مشابه و تجاربي تقريباً همانند را از بيماراني ميشنيد كه سوابق گوناگوني داشتند و محرك تجربه، اتفاقاتي كاملاً متفاوت بود. اين تجارب، الگوهايي قابل تشخيص داشتند كه به يادگيري پيشين با ساختار شخصيتي فرد وابسته نبودند. مودي اين تجارب را تجارب نزديك به مرگ ناميد.
دكتر كنت رينگ105 از دانشگاه كانكتيكات نخستين پژوهش روانشناختي معاصر را پيرامون تجربه نزديك به مرگ انجام داد. او در مطالعهاش دريافت كه بسياري از افرادي كه تجربة نزديك به مرگ را گزارش ميكنند، در نتيجة اين تجربه تغييرات نسبتاً شگرفي را در جهتگيري و احساس معني خود يافتهاند. اين تغييرها عبارتند از: كاهش چشمگير ترس از مرگ، كاهش ماديگرايي، نگراني اندك دربارة يافتن موقعيت اجتماعي يا تأييد از سوي جامعه، پرمعنيتر شدن زندگي، تمايل بيشتر براي خدمت به مردم و جهتگيري معنوي بيشتر؛ البته اين به معناي جهتگيري كمتر به سوي اديان سنتي است. از آنجا كه تجربة نزديك به مرگ، بدون هشدار قبلي رخ ميدهد و تنها چند ثانيه طول ميكشد، به نظر ميرسد اين تجربه براي برخي از افراد يك خيز نسبتاً آني به سوي بهزيستي روانشناختي بيشتر و افزايش معني در زندگي باشد. اما ممكن است يكپارچگي كامل اين تجربه سالها طول بكشد.106 پالوتزيان107 نيز دريافت كه ترس از مرگ، پس از گرايش به دين بلافاصله كاهش مييابد و اين كاهش تا شش ماه پس از تجربه ادامه مييابد.
نكاتي پيرامون تجارب ديني و شكلگيري معني
دگرگونيهاي سريع در آنچه زندگي با معني را شكل ميدهد، حكايت از آن دارد كه دستكم برخي از زمينههاي بالقوة بهزيستي روانشناختي در افراد نهفته است و در نتيجه، در هر زمان قابل دسترس ميباشد. افزون بر اين، افرادي كه اين جهشها را تجربه ميكنند، به تلاش روانشناختي گسترده پيش از اين تجربه نيازي ندارند. اما احتمالاً يافتن معني جديد در زندگي در خلال اين تجارب، به زماني نياز دارد تا اين تجربه در زندگي فرد انسجام يابد و اين همان جايي است كه كار روانشناختي اهميت مييابد. براي نمونه، پيم، ون لومل و گروهي از محققان هلندي در يك مطالعة طولي دريافتند كه ممكن است انسجام كامل تأثيرهاي مثبت تجربة نزديك به مرگ در زندگي فرد تا هشت سال طول بكشد.108
در نهايت، هر بحثي پيرامون تجارب وجد، حيرت، اوج يا تجربه و گرايش به دين نيز بايد تا حدي تعديل شود. جستوجو براي تجارب ديني شخصي اگر صرفاً به دليل احساسات موقتي لذت يا شعف باشد، ممكن است به جهتگيريهاي ديني نسبتاً سطحي بينجامد. شكلدادن به احساس پايدار معني و هدف در زندگي امري بيش از داشتن تجارب فوقالعاده است. همچنان كه الهياتدان تطبيقي، هوستون اسميت109 ميگويد: «نميتوان تأكيد بسيار داشت كه هدف، تجارب ديني است؛ هدف زندگي ديني است».
نظريههاي روانشناختي دربارة تحول معنوي
با اينكه بسياري از بررسيها نشان دادهاند كه بين دينداري و بهزيستي روانشناختي رابطه وجود دارد، بايد به روانشناسان نيز حق داد كه يك ارتباط ساده ميان دين و سلامت رواني را نپذيرند. آشكار است كه دين را ميتوان مانند بسياري از رفتارها و باورهاي ديگر به عنوان دفاع در برابر اضطراب، عدم اعتماد به نفس و خودشناسي صادقانه110 مورد استفاده قرار داد. بديهي است كه بايد بين نوعي از جهتگيري ديني كه به سلامت روان كمك ميكند و نوعي كه كمك نميكند، تفاوت قائل شد. برخي از پژوهشگران براي يافتن پاسخهايي دربارة رابطة دينداري و بهزيستي روانشناختي، نظريهها و ابزارهاي سنجش روانشناختي خاصي را براي ارزيابي شيوههاي مختلف دينداري ابداع كردهاند.
دينداري دروني و بيروني
از نخستين تلاشها براي ارائه اينگونه ابزارهاي سنجش، اقدامات گوردون آلپورت111 است. او به شيوههاي مختلفِ كاربرد دين در زندگي توسط افراد، علاقهمند بود و براي كمك به فهم و ارزيابي اين تفاوتها، مفاهيم دينداري دروني و بيروني و مقياس جهتگيري ديني112 را ابداع كرد. به اعتقاد آلپورت، افرادي كه فعاليتهاي دينيشان بيروني است، از دين به منزلة ابزاري براي اهداف شخصي و اجتماعي استفاده ميكنند. دينداري بيروني «عبارت است از دين آسايش و قرارداد اجتماعي، رويكردي خودخواهانه، و ابزاري كه منافعي براي فرد به ارمغان ميآورد».113 براي نمونه، افراد با دينداري بيروني ممكن است براي مشاهده شدن توسط ديگران، براي افزايش اعتبار در جامعه يا براي انطباق با انتظارات جامعه در كليسا حاضر شوند. ميشل دوناهو114 دربارة معيارهاي دينداري بيروني اظهار داشت كه اين معيارها «براي سنجش نوعي از دينداري كه باعث بدنامي دين ميشود، وسيلة خوبي است. ]دين داري بيروني[ با تعصب، جزم انديشي … اضطراب خويي115… ترس از مرگ همبستگي مثبت دارد و به نظر ميرسد با نوعدوستي همبستگي ندارد». اما دينداري دروني، بدون لحاظ منافع اجتماعي كه براي فرد حاصل ميشود، سبكي از دينداري براي بهدست آوردن احساس معني و هدف است. به اعتقاد آلپورت، فقط دينداري دروني با سلامت رواني ارتباط مثبت دارد.
آلپورت در ابتدا تصور ميكرد دينداري دروني و بيروني دو انتهاي يك پيوستار دوقطبي است؛ يعني او تصور ميكرد فرد يا دروني است يا بيروني؛ اما هرگز نميتواند هر دو حالت را داشته باشد. بررسيهاي بعدي او نشان داد كه اين مطلب درست نيست. از اينروي، آلپورت وراس116 با افزودن دو مقولة اضافي، اين نظريه را به يك سنخشناسي چهارقسمتي گسترش دادند. دو مقولة اضافي عبارتند از: دينمداري نامتمايز (يعني نمرات بالاي همزمان در دروني و بيروني) و دينگريزي نامتمايز (يعني نمرات پايين همزمان در دروني و بيروني). نتيجة تحليل دوناهو دربارة مطالعاتي كه دينداري دروني و بيروني را بررسي كرد اين بود كه دينداري دروني وقتي به مثابه يك بُعد كلي در نظر گرفته شود، تنها همبستگي متوسطي با شاخصهاي بهزيستي رواني دارد، اما وقتي به منزلة بخشي از سنخشناسي چهارقسمتي در نظر گرفته شود، شاخص بسيار قدرتمندتري براي سلامت رواني است؛ يعني وقتي سنخ «دروني» و سنخ «دينمداري نامتمايزِ» به طور جداگانه تحليل شد، داشتن جهتگيري دروني با سلامت رواني ارتباط پيدا كرد. نمرات بالا در «دينمداري نامتمايز» با سلامت رواني بيشتر، ارتباط نداشت.
چشماندازهايشناختي ـ تحولي ايمان
روانشناسان ديگر شيوههاي متفاوت دينداري مردم را بررسي، و در نحوة تحويل مفاهيم ديني و چگونگي پرداختن و حل چالشهاي مربوط به ايدههاي دينيِ نخستين همسانيهايي را مشاهده كردهاند. نظريهپردازانشناختي ـ تحولي117 معتقدند اين پديده عبارت است از تغييرهايي در مهارتهاي شناختي، مانند استفاده از تفكر انتزاعي، توانايي درك استعارهها و اتخاذ ديدگاه يا توانايي فاصله گرفتن از ديدگاه و مشاهدة موقعيتها از چند منظر. براي مثال، جيمز دبليو. فاولر118يك نظرية مرحلهاي دربارة تحول ايمان ابداع كرد كه در آن شيوههاي ممكن براي تحول ايمان در طول زندگي فرد مطرح شده است. تعريف فاولر از ايمان عبارت است از مجموعهاي از فرضيهها دربارة كيفيت ارتباط ما با ديگران و جهان. ايمان يعني شيوة يافتن معني و انسجام در زندگي. ايمان، «داستاني اساسي» است كه مردم براي پاسخ به اين پرسشهاي زيربنايي استفاده ميكنند: زندگي براي چيست؟ مسئول آن كيست؟ و چگونه ميتوان يك زندگي خوب و ارزشمند داشت؟ در اين صورت، ايمان يعني كيفيت ارتباط ما با هر آنچه كه داراي ارزش فوقالعادهاي است. حتي دانشمنداني كه پيوسته هر گونه ادعا دربارة مرجعيت نهايي يا ارزش جاودانة حقايق ديني را مورد ترديد قرار ميدهند، ممكن است ايماني پرشور را برانگيزند؛ يعني ايمان آنها مبتني بر اين ديدگاه است كه هر فرض و هر حقيقتي بايد در جريان بررسي مستمر واقعيات مورد سوال قرار گرفته، بررسي گردد، آزموده شود و مورد بازنگري قرار گيرد. به عبارت ديگر، از ديدگاه فاولر، متضاد ايمان ترديد نيست، بلكه پوچگرايي يا اعتقاد به معني نداشتن زندگي است. ايمان يك مجموعه باور ايستا نيست، بلكه راهي براي اعتماد كردن، تعهد سپردن و ارتباط با دنياست.
نظرية مرحلهاي فاولر، ايمان را به شش مرحله و يك پيشمرحلة اوليه تقسيمبندي ميكند. دامنة سني تقريبي اين چند مرحله نيز بيان ميشود؛ دو مرحلة اول، كودكي تا حدود يازده سالگي را در بر ميگيرد؛ كودكان در اين دوره باورها، داستانها و اسطورههاي ديني فرهنگ خود را از طريق خانوادههايشان فرا ميگيرند؛ كودكان اين را كلمه به كلمه ميآموزند. خدا در اين مرحله يك «پدر» است. اصول اخلاقي و موضوعات اخلاقي مقولههاي دو قطبي هستند؛ بد و خوب؛ درست و غلط؛ مقدس و گناهكار.
مرحلة سوم، مرحلة تصنعيـ عرفاني119 (دوازده تا بزرگسالي) است. در اين مرحله، تحول هويت شخصي به شكلگيري يك «اسطورة» شخصي دربارة خود، يك داستان زندگي، يا داستاني در مورد كيستي خود منجر ميشود. اين مرحله، مرحلة پيروي از مرجعيت ديني است.120 اما در اين مرحله، شخص به دشواري ميتواند اين نمادها را به مثابه امور انتزاعي تصور كند. اغلب نگرشي كه در مورد ايمانهاي ديگر وجود دارد اينگونه است: «اگر اين ايمان با اعتقادات من تطبيق نكند، پس درست نيست». فرد در اين مرحله تعارضهاي درون ايمان خود را ناديده ميگيرد؛ زيرا چه بسا بررسي اين تعارضها، انسجام باورها را تهديد كند.
مرحلة چهارم ايمان، فرديـتأملي121 (اوايل بزرگسالي) است. ويژگي اين مرحله عبارت است از توانايي تأمل نقادانه دربارة دين خود. اما پذيراشدن در برابر پيچيدگيهاي ايمان، باعث ميشود آگاهي فرد از تناقضها و تعارضها ايمانش افزايش يابد (براي نمونه، چگونه خداوند مهربان و قادر مطلق اجازه ميدهد بيرحمي در دنيا وجود داشته باشد؟).
مرحلة پنجم، ايمان عطفي122 را توصيف ميكند (ميانسالي؛ معمولاً پيش از 30 سالگي ديده نميشود). اين مرحله در جامعه شايع نيست. در اين مرحله تعارضهاي مرحلة قبل با استفاده از شيوههاي استدلالي پيچيدهتر و جدلي حل شده است. تمايلات و احساسات شخصي از اين پس خودبهخود به نظام اعتقادي شخص راه نمييابند. همچنين شخص در مييابد كه «حقيقت نهايي» بايد از هر شكل خاصي اعتقادي چند بعديتر، منسجمتر و گستردهتر باشد.
مرحلة ششم، ايمان جهان شمول، به ندرت قابل دسترس است. افراد نادري كه به اين مرحله ميرسند، تقريباً هرگز پيش از چهل سالگي راهي به آن ندارند. شخص در اين مرحله، بر اساس اصول جهاني عشق و عدالت براي همة موجودات عمل ميكند. همچنين مردم را يك جامعة جهاني ميداند و رفتاري مشفقانه با آنها دارد كه وراي تقسيمبنديهاي ديني و اعتقادي است. روشن است كه افراد عملكننده بر اساس اين مرحله، معمولاً معلمان بزرگ ديني، بشردوست و قدّيس شناخته ميشوند.
چشماندازهاي روانپويشي پيرامون دين
بيشتر روانشناسان معتقدند معنويت بالغانه با نوعدوستي و تحمل بالا و همچنين با خودمحوري پايين ارتباط دارد. نظريهپردازان روانپويشي فرايندهايي را توضيح ميدهند كه بر اساس آن، فرد با بررسي ارتباط با ناهشيار خود ميتواند به معنويت بالغانه برسد. ايدة اساسي در پس اين نظريهها آن است كه تعارضهاي حل نشدة روانشناختي ممكن است از آگاهي شخص دربارة نيازهاي شخصي يا تكانههاي دينياش جلوگيري كنند. در حقيقت، ممكن است مردم تا آنجا به حل مسائل روانشناختي شخصي خود يا اهداف متمركز بر خود دلمشغول شوند كه بُعد معنوي زندگي را نشناسند يا درك نكنند.
نخستين نظريهپردازان روانپويشي مانند آلفرد آدلر و اريك فروم123 معتقد بودند كه حل تعارضهاي ناهشيار به افزايش دلسوزي، نوعدوستي، عشق برادرانه و معنويت عميقتر منجر ميشود. به گفتة نظريهپردازن ديگر، سطح عميقتري از فرايند ناهشيار در مردم وجود دارد كه دسترسي به اين ناهشيار، ناگزير به افزايش معنويت منتهي ميگردد. يكي از روانشناسان روانپوشي كه بيش از ديگران به بعد معنوي پرداخت، كارل جي. يونگ124 است. او معتقد بود كه دين و معنويت با نيازهاي روانشناختي و هيجاني فطري ارتباط دارند؛ نياز به يافتن معني در زندگي، شكلدادن به احساس تماميت يا كمال يافتگي125 و پيوند داشتن با چيزي بزرگتر از خود فرد.
نظرية شخصيت يونگ هنوز يكي از غيرمعمولترين چشماندازها در روانشناسي غربي است. يونگ ناهشيار را به شخصي و جمعي تقسيم كرد. ناهشيار شخصي، خاطرات و تعارضها كودكي و تجارب سركوب شدة زندگي بزرگسالي را در برميگيرد. اين مفهوم، شبيه ناهشيار فرويد است. ناهشيار جمعي برخي از موضوعهاي روانشناختي را در برميگيرد كه جهان شمولتر بوده و همة افراد گونة انساني در آن مشترك هستند. محتويات اصلي ناهشيار جمعي كهن الگوها126 هستند كه عبارتند از تمايلات فطري جهان شمول براي پاسخ هيجاني به برخي از محركهاي محيط. يونگ كهن الگوها را در يك اثر «غرايز روانشناختي» ناميده است. در حالي كه برخي از نظريههاي معاصر در روانشناسي مانند نظرية دلبستگي نيز تمايلات فطري را در پاسخ هيجاني به برخي از محركهاي محيط مفروض دانستهاند؛ اما يونگ كهنالگوهاي بسيار متنوعي را مطرح كرد و در نظرية خود براي آنها نقش محوري قائل شد.
يونگ معتقد بود كه نياز به معنويت و انگيزش براي پيگيري آن را ميتوان با كشف كهنالگوهايي خاص در ناهشيار جمعي دريافت. اين كهنالگوها نشانگر برخي از تكانههاي روانشناختي و هيجاني هستند كه مبناي كاوش ديني و معنوي همة انسانها را ـ بدون لحاظ فرهنگشان ـ تشكيل ميدهند. از ديدگاه يونگ، درك بالغانه از معنويت و دين، پيچيدهتر از آن است كه با بيان سادة باورها قابل فهم باشد. تنها راه براي بيان اين برداشت، استفاده از تصاوير، نمادها يا آيينهايي است كه به مرتبط ساختن تجربة هشيار با تجربة ناهشيار كمك ميكنند (مراحل 5 و 6 فاولر را كه پيشتر ذكر شده نگاه كنيد).
نكاتي دربارة چشماندازهاي روانشناختي دين
همة رويكردهاي روانشناختي ميپذيرند كه دين و معنويت ميتوانند از مفهومسازيهاي ابتدايي و ساده به ايدههاي رشديافتهتر و پيچيدهتر تبديل شوند. افزون بر اين، همه موافق هستند كه شكلهاي بالغانة دينداري، از دين به منزلة يك حصار ساده در مقابل اضطراب وجودي يا حتي بدتر، به مثابه راهي براي ارتقاي موقعيت اجتماعي، كمتر استفاده ميكنند. بسياري از نظريهها مانند نظريههاي فاولر و يونگ حتي پا را فراتر گذاشته و جهت خاص را براي رشد ايمان مطرح كردهاند. به طور كلي، فرايند تحول را كه اين نظريهپردازان مطرح كردهاند، از يك جهتگيري خود ميانبين و خود محور به سمت گرايشات ديگران محور حركت ميكند؛ از تعابير كلمه به كلمه و عيني براي معنويت به تعابير انتزاعي ميرسد و از اتكا بر مرجعيت بيروني، به اتكا بر اصول و باورهاي درونيشده تغيير جهت ميدهد. آنها همچنين معنويت روز افزوني را ميبينند كه از جنبههاي خاص زندگي ناهشيار، عدم تمايل به درگير شدن با تناقضها و تعارضهاي معنوي، و انعطافپذيري عقلاني كه به باورهاي معنوي امكان تغيير ميدهد، سر بر ميآورد. جالب اينكه اين موضوعها، تحولي كلي در تعدادي از رويكردهاي مربوط به سلامت رواني بهينه نيز ديده ميشود.127
نكاتي دربارة دين و بهزيستي
همة چشماندازهاي گسترده و متنوع بحث شده در اين فصل، بر اهميت معنويت و دينداري براي بهزيستي صحه ميگذارند. به نظر ميرسد يكي از كاركردهاي اصلي معنويت، تدارك زمينهاي براي تحول نظامهاي كلي معني باشد. در واقع، برخي استدلال كردهاند كه ممكن است نياز براي اين نوع از معني فطري باشد. ديگر محققان معاصر نيز به همينسان بيان كردهاند كه نياز به دينداري، فطري و بخشي از ويژگي انسان است. در حقيقت، عقيلي و نيوبرگ128بسيار فراتر رفته و معتقدند كه نياز به معنويت، از قبل در راههاي عصبي مغز انسان پيشبيني شده است. ديگران تا اين حد پيش نميروند، اما به هر حال معتقدند كه نيازي فطري براي معنويت وجود دارد يا اينكه معنويت يك عامل اساسي در شخصيت است.129 از ديدگاه علمي، يكي از مشكلات اين موضوع مورد مطالعه اين است كه فرضيات، باورها و اصول مبنايي رويكردهاي مختلف ديني، به آساني قابليت آزمون علمي را ندارند. اما تأثير باورهاي معنوي و ديني بر بهزيستي را ميتوان از نقطهنظر علمي بررسي كرد. يكي از مسائل در اين حوزة پژوهشي اين است كه بايد كارهاي بيشتري دربارة عناصر خاص معنوي و ديني كه براي احساس بهزيستي لازم است، انجام شود. بديهي است كه در سرتاسر تاريخ براي توجيه وحشتناكترين اعمال خشونتآميز و بيرحميها، از اصول و آموزههاي ديني استفاده ميشود. در عين حال، روشن است كه برخي از آرامترين، دلسوزترين و شادترين افراد جهان در محيطهاي ديني رشد يافتهاند.
نتيجهگيري
در اين مقاله، شماري از مسائل مربوط به دين و معنويت بررسي گرديد. در ابتدا، مطالعات صورتگرفته در حوزة دين و بهزيستي مرور شد و ارتباط معنادار بين نگرشها و رفتار ديني با بهزيستي رواني و جسمي مشخص گرديد. همچنين، اشاره شد که دين فقط براي افراد داراي جهتگيري ديني دروني، بهزيستي به ارمغان ميآورد. در ادامه، موضوع معني بررسي شد. به نظر ميرسد معني کيهاني با بهزيستي ارتباط دارد؛ زيرا معني کيهاني عبارت است از جستوجو براي باورهاي پايدار، اهداف ارزشمند و تصور وجود نظم و انسجام. موضوع مورد بحث ديگر، تجارب ديني است؛ مانند: وجد، حيرت، تجربة نزديک به مرگ و تجربة اوج و حضيض. توجه به اين تجارب به اين دليل است که پس از وقوع آنها، تغييرهايي سريع در نحوة احساس معني در فرد رخ ميدهد. تبيين و توضيح نظرية مرحلهاي فاولر پيرامون ايمان، از ديگر مباحث قابل ملاحظة مقاله است. به اعتقاد وي، ايمان در شش مرحله در جريان زندگي فرد شکل ميگيرد. در پايان نيز چشماندازهاي روانپويشي و روانشناختي پيرامون دين مطرح ميگردد.
نقد و بررسي
ميان انسان و زندگي هيچ فاصلهاي وجود ندارد. زندگي جزءجداييناپذير انسان است و تا انسان هست، زندگي با پرسشها و مسائلش وجود دارد. در ميان تمامي اين پرسشها، هميشه اين پرسش براي انسان مطرح بوده است كه زندگي گوارا كدام است؟ بشر در جستوجوي لذت، سعادت، آرامش و بهزيستي بوده است و ميخواهد با به دستآوردن اينها، به رضايت برسد.
اما هنگامي كه تمامي دنيا را با امكاناتش جستوجو ميكند، باز هم احساس كمبود و اضطراب دارد؛ زيرا ظرفيت نامحدود و كمالطلب او نميتواند با چيزهاي محدود به رضايت برسد ناگاه احساس ميكند درون خويش چيزي دارد كه از آن غافل بوده و آن همان است كه وقتي دوباره آن را مييابد، ميتواند آرامش را تجربه كند. از اينرو، معنويت امروزه نيز موضوعي است كه بخش قابلتوجهي از مطالعات را در حوزة روانشناسي و رشتههاي مرتبط به خود اختصاص داده است.
نوشتة حاضر درصدد بيان اين موضوع است که برخورداري از معنويت و دينداري، منبعي براي بهزيستي روانشناختي انسان معرفي شده است. بيشتر مطالعات نشان ميدهد که افراد ديندارتر و افرادي که فعاليتهاي ديني بيشتري دارند، معمولاً از حيث رواني و جسمي سالمترند. بر اساس برخي ديگر از پژوهشها و بررسيهاي انجام شده، بعضي از مؤلفههاي معنويت و دينداري مانند دعا، عامل پيشبينيكنندة سلامت جسمي ميباشند.
نتايج مطالعات در تبيين جايگاه معنويت و دينداري در سلامت روان و بهزيستي انسان قابل توجه است، اما برخي موضوعات مطرح شده براي ذهن هر صاحب دقتـ بهويژه اگر به ديني الهي معتقد و با معارف ديني آشنا باشدـ منشأ سؤالاتي قرار ميگيرد. از اينروي، شايسته است از نظرگاهي متفاوت به اين نتايج نگاه كرد كه در اين جهت برخي نكات را ذکر ميکنيم:
- مفهوم معنويت و ارتباط انسان با خدا
همانگونه که بيان شد، پژوهشها نشان از تأثير معنويت در بهزيستي رواني انسان دارد؛ اما بايد توجه داشت براي افرادي که دين و جايگاه آن را فهميدهاند، کسب معنويت از گذر دين به صورت مطمئنتر حاصل ميشود. اديان الهي بهويژه اسلام، توصيههاي کارسازي براي ارتباط انسان با موجودي نامتناهي از هر جهت ارائه ميدهند. ارتباط انسان با خدا در اوج معنويت قرار ميگيرد و در اين مسير، تجربههاي معنوي و لذتهاي وصفناپذيرش کسب ميشود؛ در حالي که مراد کساني که از معنويت و تجربههاي ديني در اين مقال بحث کردهاند، دقيقاً با نوع ديني آن منطبق نيست و از همينرو، دين چيزي معرفي ميشود که با آداب و سنن رسمي خود، به شکلي از جستوجوي معنوي اشاره دارد. از اين ديدگاه، معنويت ـ که منبع بهزيستي روانشناختي استـ به چنين بافتي وابسته نيست و ميتواند از راه غير دين کسب شود.
به نظر ميرسد رسيدن به بهزيستي رواني، در پرتو اديان الهي بهويژه اسلام، بر راههاي غيرديني آن ترجيح دارد؛ زيرا: الف ـ از نظر اسلام، رفتارهايي که انسان در ارتباط معنوي با خداي متعال انجام ميدهد، و نيز حالاتي که در همين رابطه در روان انسان پديد ميآيد، ناشي از معرفتي است که به خداي متعال دارد. يعني به دنبال خداشناسي، توجهات و کيفيات نفساني خاصي در انسان پديد ميآيد که به متقضاي اين حالات مخصوص و توجهاتي که نسبت به صفات الهي مييابد، در چارچوب شرايط محيطي رفتارهايي همسو با هدف بهزيستي شکل خواهد گرفت.130
همچنين دين با تأکيد بر عبادت و پرستش نيز، انسان را به فضاي معنويت عميق و اصيلي دعوت ميکند که ريشه در فطرت وي دارد. در ساية معنويت ديني، يکي از نيازهاي اصيل روحي انسان که نياز به ارتباط با موجود قادر مطلق و اتکا بر وي است، برآورده ميشود. از مجراي عبادت و بندگي، مايههاي فطري در روح انسان، به صورت احساسات و عواطف و کيفيات نفساني تبلور مييابند و بخشي از آنها، همانهايي هستند که جنبة متعالي دارند و رفتارهاي انسان را نيز تنظيم ميکنند.
ب) اگر نيازهاي اساسي انسان بهطور مناسب تأمين نشود، نه تنها سلامت رواني تحقق نمييابد، بلکه زمينه آسيبهاي ديگري نيز فراهم ميشود. از اينروي، ارتباط معنوي انسان با خدا به منزلة قادر مطلق، از راه عبادت و پرستش، مبنايي محکم و اطمينانبخش دارد. يعني معرفتي که انسان نسبت به خدا پيدا ميکند، به تناسب عمق و کمال آن و مقدار توجهي که انسان نسبت به معرفت خويش دارد، حالات خاصي را در او به وجود ميآورد که منشأ رفتارهاي ويژه و همسو با بهزيستي است. مقدمات پديدآورندة اين حالات، در دين مورد امر و نهي قرار ميگيرد و به اصطلاح مجموعة آداب و سنن رسمي ديني را تشکيل ميدهد.
معنويت بر مبناي دين توحيدي، از هرگونه انحراف و تحريفي به دور است؛ فرد را با عالم معنا مرتبط ميسازد در عين حال، او را از جامعه جدا نساخته، به انزوا نميکشاند؛ در سايةشناختي صادقانه و واقعي، به انسان آزادي واقعي ميدهد و او را از فضاي تخيلي و وهمي دور ميسازد. از آنجا که معنويت ديني مشتمل بر آموزههايشناختي و رفتاري است، ابعاد زندگي آدمي را تحت تأثير قرار داده، و رفتارهاي او را تنظيم ميكنند.131
اين در حالي است که معنويت جداي از مسير دين، در هر ذهن و فرهنگي به يک شکل ظهور و بروز پيدا ميکند. حتي برخي تجارب که تفسير ديني يا معنوي دارند و در افزايش احساس معني در زندگي مؤثرند، چون برخاسته از برداشتها و تفسيرهاي شخصي و نه بر مبناي وحي است، از محتوايي سطحي برخوردار است. تجاربي مانند «وجد و حيرت»، «شگفتي تحسينآميز عميق»، «تجارب اوج» يا «تجارب مبتني بر محرکهاي زيباشناختي و محرکهاي ديني» که مزلو بيان كرده است، تا چه حد از ثبات و پايداري برخوردار هستند؟ در اينگونه تجارب، عمدتاً به حالات هيجاني حاصل از آنها توجه شده است؛ در حالي که اين حالات ممکن است در آنِ واحد، منشأ متعدد داشته باشد. با اين توضيح كه مزلو براي تجارب اوج حالاتي را مثال ميآورد؛ مانند: احساساتي شبيه به افقهاي بيكران در مقابل ديدگان، احساس همزمان از نيرومندتر بودن و ناتوانتر بودن از آنچه تاكنون وجود داشته است، احساس وجود شگفتي و حيرت، نبودن در ظرف زمان و مكان؛ البته با اين باور كه چيزي بينهايت مهم و ارزشمند روي داده است و بيان ميكند كه چه بسا اين تجارب با محركهاي متعددي ارتباط داشته باشد؛ مانند: تجارب قابلتوجه ورزشي، تجارب در طبيعت، لحظات صميمانه و عاشقانه، تولد يك كودك، پرستش ديني لحظات پرشور، بينش يا كشف عقلي و لحظات برتري. حال پرسش اين است كه چگونه تجربهاي معنوي در حال عبادت قادر متعال، همسنگ تجربهاي وجدآميز در يك بُرد ورزشي قرار ميگيرد؟ در حالي كه تجاربي مشابه اين حالات هيجاني، ميتواند حتي ناشي از مصرف دارويي روانگردان باشد.
- تحقيقات ميداني و آثار مناسک ديني
همانگونه که گذشت، بيشتر مطالعات نشان ميدهد که افراد ديندارتر و افرادي که فعاليتهاي ديني بيشتري دارند، معمولاً از حيث رواني و جسمي سالمترند. مطالعات کما بيش بهطور همسان بيانگر آن است که مشارکت بيشتر در فعاليتهاي ديني، به طور معناداري با بهزيستي بيشتر، ميزان کمتر بزهکاري، مصرف الکل، سوء مصرف مواد و ديگر مشکلات اجتماعي مرتبط است. بهطور کلي، افراد پايبند به اعتقادات و آداب ديني، سطوح بالاتري از بهزيستي را تجربه ميکنند.
اما پرسش اينجاست که آيا ميتوان تمامي ابعاد و آثار اعمال و مناسک ديني را در مطالعات ميداني در نظر داشت و همه آنها را به طور کامل کنترل و اندازهگيري كرد؟ ما در حوزة دين با مفاهيم و قضايايي مواجه هستيم که قطعيت آنها، نه با فرض خطاي استاندارد، بلکه با علم حضوري ثابت شده است. اين قطعيت بيان ميکند آداب و مناسک ديني در اديان مبتني بر توحيد، مشتمل بر حلالها و حرامها، واجبات و محرماتي هستند که همه داراي مصالح و مفاسد ميباشند؛ مصالح و مفاسدي که تأمين بهزيستي و بقاي انسانها به رعايت و دقت در کسب آنها وابسته است. چه بسا اين مصالح و مفاسد واقعي کاملاً بر ما روشن نباشد.132 از سوي ديگر، مطالعات و بررسيهاي علمي در مقايسه با عوامل ديگر نشان ميدهند که مناسک ديني، تأثير پايداري بر بهزيستي انسان دارند، اما در اين زمينه تأثير دين را کمرنگ جلوه ميدهند. آيا اين مسئله را نميتوان در راز خطاپذيري علم و خطاناپذيري دين دانست؟
به همين دليل، ميبينيم بر اساس مطالعات انجام شده دربارة تأثير دينداري بر بهزيستي، با اينکه همبستگي بين بهزيستي روانشناختي و دينداري معنادار است، اما ميزان ارتباط معمولاً متوسط تا کم است. اين ميزان ارتباط متوسط تا کم، نشان دهندة چه چيزي ميتواند باشد؟ از سوي ديگر، همة مطالعات، ارتباط معناداري را گزارش نميکنند. با اين حال، برخي مطالعات و بررسيها (مانند ويتر، استاك، اوكون و هرنگ 1985) نشان ميدهند که زماني همبستگي قويتر و معنادارتر است که مربوط به رفتارهاي واقعي ديني باشد، نه صرفاً نگرشهاي ديني؛ يعني مردمي که در فعاليتهاي مرتبط با اعتقاد ديني شرکت فعال دارند، اغلب بهزيستي بيشتري خواهند داشت.
به هر حال، اين نتايج معمولاً ناهمسان هستند و گاهي اوقات در برخي جزئيات، اختلاف دارند. ذکر تعداد اندکي از يافتههاي ذكر شده در همين مقاله، اين نتيجهگيري را موجه خواهد كرد:
ـ يافتههاي ناهمسان در اين زمينه ارتباط بين بهزيستي و دينداري در زنان را قويتر از مردان نشان داده است؛
ـ از لحاط نژادي، ارتباط بين بهزيستي و دينداري در ميان امريکاييهاي افريقاييتبار معمولاً بيشتر از سفيدپوستان بوده است؛
ـ از نظر سني نيز در افراد مسن ارتباط ميان دينداري و بهزيستي معمولاً قويتر بوده است؛
ـ همبستگيهاي قويتر و معنادارتر ميان دينداري و بهزيستي مربوط به رفتارهاي واقعي ديني بوده است، نه صرفاً نگرشهاي ديني؛ يعني مردمي که در فعاليتهاي مرتبط با اعتقاد ديني شرکت فعال دارند، اغلب بهزيستي بيشتري خواهند داشت؛
ـ برخي مطالعات بيان ميکنند که اگر معيار بهزيستي، داشتن احساس معني و هدف در زندگي باشد، پس ارتباط قويتري بين بهزيستي و دينداري وجود دارد.
- دين توحيدي و بهزيستي
دربارة ناهمساني يافتهها در مورد رابطه دينداري با بهزيستي، فرضيههاي مختلفي مطرح است. برخي از اين فرضيهها بيان ميکنند که يافتههاي ناهمسان ضرورتاً ارتباط ميان بهزيستي و دينداري را نفي نميکنند، بلکه موقعيتهايي را مشخص ميکنند که ارتباطات در آنها قويتر است. برخي ديگر بيانکنندة اين مطلب هستند که عوامل متفاوتي به چگونگي تأثير دينداري و بهزيستي رواني کمک ميکند. از جملة اين عوامل، بايد بين نوعي از جهتگيري ديني که به سلامت روان کمک ميکند و نوعي که در بهزيستي کمتر تأثير دارد يا ندارد، تفاوت قائل شد. در همين راستا، همانگونه که گذشت آلپورت نظريه خود را در انواع جهتگيري ديني (جهتگيري ديني درونسو و برونسو) ارائه كرد. اما با در نظر گرفتن اين عوامل، بايد به نکتهاي وراي پژوهشهاي علمي توجه داشته باشيم که در موضوع رابطة دينداري با بهزيستي منظور از دين، هر مجموعهاي از مفاهيم و گزارههاي مرتبط با هم نميتواند باشد، بلکه اديان الهي و توحيدي مورد نظر هستند که دين اسلام در صدر آنها است؛ زيرا آموزههاي دين توحيدي كه از مجراي اصيل آن به دست آمدهاند انسان را به مصلحت واقعي ميرسانند. از اينرو، عوامل مؤثر در بهزيستي نه تنها از راه عمل به آموزههاي دين اسلام کسب ميشوند، بلکه ديگر اديان نيز چنين نقشي خواهند داشت؛ اما مشروط به پايبندي صادقانه به مباني و آموزههاي اصيل آنها که طبعاً اين نوع پايبندي به دين اسلام، راه تضمينشده و بي غل و غش خواهد بود.
- سلامت رواني و کنارآمدن ديني (با روش مقابلة منفي)
با توجه به ارتباط دينداري و معنويت با بهزيستي روانشناختي، مطالعات راهکارهاي گستردهاي را يافتهاند که مردم ميتوانند براي مواجهه با تنش رواني و مشکلات زندگي، از آنها استفاده کنند. يكي از اين راهکارها ـ همانگونه که گذشتـ کنار آمدن (با روش مقابله) ديني هستند. مثلاً اينکه در مواقع تنشزاي غيرمنتظره و ناخواسته، چگونه اتفاقات را توجيه کنيم و از چه راههايي فرد اميدوار شود. البته اين راهکارها دربارة جهتگيري ديني فرد و مخصوص آن است. در يک تقسيمبندي، كنار آمدن (با روش مقابله) ديني به دو شكل مثبت و منفي تقسيم ميشود: گونههاي مثبت آن با هيجانهاي مثبت مانند حمايت و دلسوزي يا اميد مرتبط ميشود و گونههاي منفي آن احساس گناه يا ترس از عذاب الهي را در برميگيرد. بنابر نتايج تحقيقات ارائه شده، در اينجا تنها گونههاي مثبت کنار آمدن ديني، تأثير سودمند بر وضعيت سلامت رواني و جسمي دارد و گونههاي منفي آن، چنين تأثيري ندارد. يكي از نمونههاي منفي كنار آمدن، استفادة افراطي افراد از احساس گناه است تا خودشان را به علت ارتكاب خطا تنبيه كرده و اين كار نوعي «جبران» در درگاه خدا محسوب شود.
از نظر اسلام، از جمله شناختهاي انسان دربارة منبع نا متناهي حيات، قدرت و علم خويش، معرفت به اين حقيقت است که خداوند ميتواند همة نعمتهايي را که در اين دنيا به وي داده است از وي بازپس گيرد و به عبارتي اين رحمت را از او سلب کند. همچنين معرفت به اينکه وي قادر است در جهان ابدي او را از همة نعمتها محروم كند؛ چنانکه در مقابل هم او ميتواند نعمتهايي را که داده است، همچنان ادامه دهد و يا حتي بر اين نعمتها در آينده از نظر کمي و يا کيفي بيفزايد. توجه با اين معني و شناخت خداوند، دو حالت رواني و نفساني «خوف» و «رجاء» را در ما بر ميانگيزد.
خوف و رجا هر دو به نحوة زندگاني و آيندة انسان مربوط ميشود. خوف حالتي است ناشي از شناخت خدا از آن جهت که قادر است در نعمتهاي دنيوي آينده را از ما سلب کند و ما را از نعمتهاي اخروي محروم سازد. رجا حالتي است ناشي از شناخت خدا به اين لحاظ که قادر است در آينده نيز به اعطاي اين نعمتها ادامه دهد و ما را از نعمتهاي بزرگ اخروي نيز برخوردار سازد.
از نظر اسلام، خوف و رجا نقش تنظيمي در رفتارهاي انسان دارد. به اين معنا که اولاً قرآن کريم خوف و خشيت از پروردگار را عامل انجام و شتاب در کارهاي خير، کارهايي که بيترديد ضامن سلامت نفس انسان است معرفي ميكند (مؤمنون: 57 ـ 61) و ثانياً ترس از سلب نعمت يا عقوبت از سوي خدا، در حقيقت ترس از اعمالي است که باعث محروميت يا عقوبت ميشود. از اينروي، در آموزههاي اسلامي آمده است که انسان بايد از گناه خود بترسد و به پروردگار خويش اميد ببندد.133 بدين ترتيب، چگونه ترس از عقوبت که گونهاي از کنار آمدن ديني معرفي شده است، ميتواند در بهزيستي رواني بدون اثر باشد؟ در حالي که اين نوع ترس ميتواند منبعي عالي براي حکمت و در نتيجه بهزيستي باشد.134
- الگوي بهزيستي و روشهاي مقابله با تنيدگي
مطالعات دربارة راهكارهاي كنار آمدن ديني، راهكارهاي گستردة مورد استفادة افراد را براي مقابله با تنشهاي رواني و مشكلات زندگي جستوجو ميكنند. براي نمونه، احساس معني مبتني بر دين ميتواند به چند صورت كمككننده باشد:
ـ از راه اميدوار ساختن؛
ـ ارائة دليل براي عوامل تنشزاي غيرمنتظره و ناخواسته (براي مثال «خدا تو را دچار مشكلات ميكند تا آبديده شوي»)؛
ـ كمك به مردم براي قراردادن زندگي خود در چارچوبي بزرگتر؛ افزايش تعهد ديني، به فرد كمك ميكند تا بر اساس روايتي از زندگي كه معطوف به ارتباط با هدفي بزرگتر و متعالي است، هويتي جديد براي خود كسب كند. برگزيدن اين «تصوير بزرگ» ميتواند جنبههاي مختلف شخصيت را در چارچوب روايت شخص بزرگتري انسجام بخشد؛
ـ جلب حمايت اجتماعي از جانب اعضاي مراکز ديني مانند كليسا و استفاده از باورهاي ديني براي كمك به فرايند بخشش و جلوگيري از هيجانات منفي.
اينها از جمله عوامل مؤثر در رفع تنشهاي رواني و مشکلات زندگي بودند که بر اساس پژوهشهاي انجام شده، مردم بيشترين استفاده را از آنها داشتند. در اينجا مناسب است نگاهي به روشها و مهارتهاي مقابله با تنيدگي از نظرگاه آموزههاي اسلامي داشته باشيم؛ معارفي که تأثير قضاياي آن در رسيدن به اهداف مطلوب، تابع ميل و رغبت يا سليقه و رأي کسي نيست و مانند ساير روابط علّي و معلولي از واقعيات نفسالامري است.135
آموزههاي اسلامي و بهزيستي
اسلام براي بهزيستي رواني که کنار آمدن (با روشهاي مقابله) با سختيها و مصيبتها بخشي از آن است، الگويي را ارائه ميدهد که بر اساس احصاي انجامشده136 در آيات قرآن و روايات معصومان‰ شامل دو بخش ميباشد: زمينههاي بهزيستي و روشهاي مقابله با تنيدگي در زندگي.
- زمينههاي بهزيستي
انسان نيازهايي دارد که انکارشدني نيستند. تأمين اين نيازها به اندازة لازم، نقش مهمي در بهزيستي رواني و جسماني دارد. البته اگر شناخت، نگرش و ارزيابي درستي از زندگي وجود نداشته باشد، وجود امکانات خوشبختي نميتواند زندگي آرام به فرد عطا کند. بنابراين، بحث از زمينهها و عوامل بهزيستي رواني، مبتني بر وجود معناي زندگي در فرد خواهد بود. با اين فرض، ميتوانيم امکانات خوشبختي مانند شغل و درآمد مناسب، هنر تدبير، خانة زندگي و مرکب راهوار را در بهزيستي رواني مؤثر بدانيم.
1-1- امکانات خوشبختي
1-1-1- لذت کار: افزون بر اينکه کار کردن راه دستيابي به امکانات زندگي است، از نظر روانشناختي نيز تأثيرات مهمي در بهداشت روان دارد. کار کردن يکي از نيازهاي روانشناختي انسان است. اگر کار نباشد، نشاط و شادابي از ميان خواهد رفت و زندگي ملالآور ميگردد. امام صادق† ميفرمايد: «اگر تمام نيازهاي انسان آماده بود، زندگي برايش گوارا نبود و از آن هيچ لذتي نميبرد».137 اين مشکل جداي از آثار و پيامدهاي منفي سستي و بيکاري نسبت به فقر و تنگدستي است؛ زيرا مشکلات ناشي از بيکاري و فقر به نوبة خود خانمانسوز خواهد بود. در اين باره امام باقر† از قول سلمان فارسي چنين نقل ميفرمايد: «وقتي نفس چيزي در زندگي نداشته باشد که برآن تکيه کند، با بيتابي اصرار ميکند و آن گاه که امکانات زندگياش تأمين شود، آرام ميگيرد».138
1-1-2- هنر تدبير: فراواني دارايي و امکانات، زندگي را نميچرخاند؛ اين هنر تدبير و مديريت است که به زندگي سامان ميدهد. يکي از ضرورتهاي زندگي موفق، مهارت استفاده از روزي است. کسي که اين مهارت را نداشته باشد، هر اندازه مال و امکانات نيز در اختيار او قرار گيرد، نميتواند زندگي خوبي را سامان دهد. از اينروي، فرمودهاند: «بد تدبير کردن، کليد فقر است».139 پيامبراكرمˆ تهديد نگرانکننده براي آيندة امت اسلامي را سوء تدبير ميداند. ايشان ميفرمايد: «من براي امتم از فقر نميترسم، ولي از سوء تدبير ترسانم».140
1-1-3- خانة زندگي: يکي از نيازمنديهاي انسان، «مکان» زندگي است. بشر، به خانهاي نياز دارد تا در آن آرام بگيرد. از اينروي، در ادبيات عرب از خانه، به «مسکن» به معناي محل سکون و آرامش تعبير ميشود. امام صادق† يکي از عوامل آسايش انسان در دنيا را برخورداري از خانهاي وسيع بيان کرده است.141پيامبر خداˆ نيز از آن به عنوان نعمت دنيا ياد کرده است.142 وقتي از امام کاظم† پرسيدند که لذت زندگي دنيا در چيست؟ يکي از اموري را که ايشان در پاسخ مطرح فرمودند، «خانه وسيع» بود.143
1-1-4- وسيلة نقليه: امام علي† ميفرمايد: «مرکب راهوار، يکي از دو راحتي است». آري زندگي، همراه با حرکت و نقل و انتقال است. براي تجارت، پرداختن به کار و شغل، صله رحم و تفريح بايد از جايي به جايي ديگر رفت که امروزه با توجه به وسيعشدن شهرها، نداشتن وسيله نقليه مشکلاتي را ايجاد ميکند.
1-2. بسترهاي شادکامي
1-2-1. امنيت: بستر لازم براي لذت بردن از زندگي، وجود امنيت است. بدون امنيت، زندگي جلوهاي نخواهد داشت؛144 زيرا شيريني آن به وسيلة تلخي ترس از بين ميرود.145 پيامبر خداˆ ميفرمايد: «هيچ خيري … در وطن نيست، مگر با امنيت و شادي».146 رابطة ميان امنيت و شادماني را اميرالمؤمنين† به خوبي بيان کردهاند که «هر شادي، نياز به امنيت دارد».147
1-2-2. سلامت: تن بيمار، زندگي را براي انسان تلخ و ناگوار ميکند. اگر سلامت وجود نداشته باشد، ثروتمندترين افراد نيز از زندگي خود لذت نميبرند. همة لذتهاي هنگامي درک ميشوند که انسان، سالم باشد. از اينروي، اسلام براي بهزيستي انسان، به او توصيه اکيد دارد که براي سلامتي تن خويش حرکت کند؛ نظافت و بهداشت را رعايت، و در صورت پديدار شدن آثار بيماري، براي به دست آوردن بهبودي جسم خويش اقدام كند؛ زيرا هيچ خيري در زندگي نيست، مگر با لذت.148 بنابراين روشهاي شفابخشي مبتني بر اعتقادات خاص به جاي روشهاي استاندارد پزشکي نميتواند مورد تأييد اسلام باشد.
1-2-3- سبک زندگي شاد و لذتبخش: همانگونه که گذشت، تلاش و فعاليت يکي از عوامل آرامش و بهداشت روان است؛ اما کار و تلاش مستمر نيز موجب خستگي جسماني و رواني ميگردد. از اينروي، انسان در کنار کار، به استراحت و تفريح نياز دارد. خداوند در قرآن کريم خواب را ماية راحتي و آسايش معرفي کرده است.(نبأ: 9) آيات و روايات در اين باره بسيار است.
از زمينههاي شادکامي، خنده و شوخي است. مزاح و شوخي، فشار رواني انسان را ميکاهد و فضاي زندگي را صفا و نشاط ميبخشد. انسان به وسيلة شوخي کردن، نفسش را آسوده ميسازد و از حد گرفتگي و عبوس بودن خارج ميشود.149 از اينروي، پيامبر گرامي اسلامˆ خود، طبع شوخي داشتند و فرمودند: «من بشري مثل شما هستم که با شما شوخي ميکنم».150 اما بايد توجه داشت که شوخي کردن، مرزهايي دارد و نبايد از آن حد خارج شود. به طور کلي، تفريحات و مزاحها نبايد به باطل کشيده شود.
1-3- لذت انس
تنهايي براي انسان تلخ و آزاردهنده است. انسان دوست دارد با ديگران باشد و با آنان رابطه برقرار کند. اين يک نياز عاطفي براي انسان است و ارضاي آن، آرامش و رفع تنش را به همراه دارد.
1-3-1- درکنار دوستان: يکي از قلمروهاي انس و صميميت، دوستان هستند. وقتي از امام کاظم† درباره آنچه ماية برتري زندگي دنياست پرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: «وسيع بودن خانه و فراوان بودن دوستان».151 بسياري از مشکلات روحي را بايد در فقدان روابط دوستانه جستوجو کرد. در جمع دوستان صالح، حمايت اجتماعي نيز ميآيد. از اينروي، يکي از دلايلي که معاشرت با دوستان را آرامشبخش ميسازد، احساس انس و با هم بودن است.
1-3-2. گلستان خانواده: آفرينش انسان به گونهاي است که زن و مرد در ساختمان طبيعي بدن، مکمل يکديگرند و هر يک به تنهايي ناقص و محتاج ديگري است. نياز جنسي تنها يک جنبه از اين نقص است که با ازدواج کامل ميشود. مجموعة اين نيازها موجب ميشود زن و مرد به سوي يکديگر حرکت کنند و بدين طريق، سکونت و آرامش يابند. از نظر قرآن کريم، اين سکونت و آرامش نتيجة رابطه زن و مرد در چارچوب خانواده است و اين رابطه، خود از جنس دوستي و رحمت ميباشد.(روم: 21) آرامشي که در پرتو ازدواج و تشکيل خانواده به دست ميآيد، خود حاصل بهرههايي است که در اين امر مقدس کسب ميشود: بقاي نسل و احساس ماندگاري، فراهم شدن کانوني براي آرميدن، کانون مودت و رحمت و تأمين نيازهاي عاطفي و فضايي مطمئن براي ارضاي نياز جنسي.
- روشهاي مقابله با تنيدگي
روشهايي که در اين الگو ارائه شده است بر دو اصل استوارند:
اصل اول: بيتابي کردن، مقابلة نادرست است
زندگي و رضايت از آن، مشروط به وجود نداشتن سختي و مشکل نيست. بنابراين، يکي از ضرورتهاي زندگي، فراگرفتن شيوههاي مقابله با سختيها و کسب مهارتهاي لازم براي گذر از دوران ناخوشايند است و بيتابي کردن، مقابلهاي نادرست ميباشد. در حالي که شايد فوريترين و شايعترين واکنش در برابر حوادث ناخوشايند، بيتابي کردن است. از اينروي، قرآن کريم بيتابي انسان را در برابر سختيها، ناشي از طبع اولية او ميداند و ميفرمايد: «همانا انسان، حريص و بيتاب آفريده شده است؛ هرگاه بدي به او برسد، بيتاب ميشود».(معارج: 20ـ19) بيتابي کردن، تعادل زندگي انسان را بر هم ميزند. اين عدم تعادل بنابر فرمايش پيامبر خدا152 به دو شکل نمايان ميشود: يکي بروز رفتارهايي که پيش از اين، انجام نميداده و ديگري ترک رفتارها و کارهايي که انجام ميداده است. ناله و فرياد سر دادن، گريبان چاک دادن، بر سر و صورت زدن، شکايت کردن و…، رفتارهايي هستند که در شرايط عادي انجام نميگيرد. از سوي ديگر، کسلشدن، اظهار ناتواني کردن و … منشأ ترک کردن اموري است که انسان در شرايط عادي، آنها را انجام ميداده است.
اصل دوم: بردباري، بهترين مقابله است
بيتابي کردن نه تنها تأثيري در حل مشکلات ندارد، بلکه به اندازه خود مصيبت، ايجاد مشکل ميکند. پس بهترين مقابله با سختي، تحمل کردن و بردباري ورزيدن است. امام علي† ميفرمايد: «بيتابي کردن هنگام مصيبت، آن را بيشتر ميکند و بردباري کردن بر آن، آن را از بين ميبرد».153 پس راه کاهش تنيدگي حاصل از سختيها، صبر کردن است و البته اين به معناي تثبيت کردن بلا و مشکلات و اقدام نکردن براي رفع مشکل نيست.
با توجه به اين دو اصل، در الگوي به دست آمده از آموزههاي اسلامي، براي مقابله با سختيها و مصيبتها نُه راهکار مقابلهاي را ميتوان در نظر گرفت که در اينجا به ذکر عناوين اين راهکارها بسنده ميکنيم و خواننده گرامي را براي مطالعة بيشتر به منابع مربوطه ارجاع ميدهيم:154
- واقعيتشناسي سختيها؛
- کنترل تفسيري؛
- کنترل اسنادي؛
- معناشناسي سختيها؛
- کنترل پاداشي؛
- مثبت نگري؛
- قدرتمند شدن؛
- تعديل لذتجويي؛
- کوچکسازي سختيها.
منابع
ـ پسنديده، عباس، رضايت از زندگي، قم، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، 1387.
ـ تميمي آمدي، عبد الواحد بن محمد، غرر الحكم و دررالكلم، بيروت، مؤسسة الاعلمية للمطبوعات، 1407.
ـ ساجدي، ابوالفضل، «دين و بهداشت روان»، روانشناسي و دين، ش 1، بهار 87،.
ـ مالكي اشتري، ورّام بن ابي فارس، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1376 ق.
ـ متقي هندي، حسام الدين، كنزالعمال، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1989 م.
ـ مصباح محمدتقي، آموزش فلسفه، تهران، شرکت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1378.
ـ مصباح، محمدتقي، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني€، 1380.
Adler, A. Social interest: A Challenge to Mankind, New York, Capricor, (Original Work publisheed 1938), 1964
Ai, A. L., Bolling, S.F., & Pererson, C, The use of Prayer by coronary artery bypass patients, International Journal for the Psychology of Religion, 10 (4), 205-220, 2000.
Ai, A.L., Dunkle, R.E., Peterson, C., & Bolling, S.F, “The role of private prayer in psychological recovery among midlife and aged patients following cardiac surgery”, Gerontologist, 38 (5), 591-601, 1988.
Allport, G. & Ross, J.M, “Personal religious orientation and prejudice”. Journal of Personality and Social Psychology, 5, 432-443, 1967.
Argyle, M, Causes and correlates of happiness. In D.Kahneman, E.Diener, & N.Schwartz (Eds.), Wellbeing: The Foundation of Hedonic Psychology. New York: Russell Sage Foundation, 1999.
Asser, S.M., & Swan, R, Child Fatalities from Religionmotivated Medical Neglect, Pediatrics, 101, 625-629, 1998.
Baumeister, R. F, Meaning of life, New York: Guilford Press, 1991.
Beit-Hallahmi, B., & Argyle, M, The psychology of Religious Behaviour, Belief, and experience, London, Routledge, 1997.
Benson, H, “The relaxation response and norepinephrine: A new Study illuminates mechanisms”, Integrative Psychiatry, 1, (1), 15-18, 1983.
Borque, L.B., & Back, K.W, Values and transcen dental experience, Social Forces, 47 (1), 34-38, 1968.
Cantor, N., & Sanderson, C.A, Life task participation and well-being: The importance of taking part in daily life. In D. Kahneman, E. Diener, & N. Schwarz (Eds.), Well-being: The Foundation of Hedonic Psychology, New Yoek, Russell Sage Foundation, 1999.
Chamberlain, K., & Zika, S, “Religiosity, life meaning, and well-being”, Journal for the Scientific Study of Religion, 27, 411-420, 1988.
Chamberlain, T.J., & Hall, C.A, Realized Religion: Research on the Relationship Between Religion and Health, 2000, Philadelphia, PA: Templeton Foundation.
Compton, W.C, “Toward a tripartite factor structure of mental health: Subjective well-being, personal growth, and religiosity”. Journal of Psychology, 135(5), 486-500, 2001.
d’Aquili, E. G., & Newberg, A.B, The Mystical Mind: Probing the Biology of Religious Experiences. Minneapolis, MN: Fortress Press, 1999.
Donahue, M. J, “Intrinsic and extrinsic religiousness: Review and meta-analysis”. Journal of Personality and Social Psychology, 48(2). 400-419, 1985.
Donahue, M. J., & Benson, P.L, Religion and the well-being of adolescents. Journal of Social Issues, 51(2), 145-160, 1995.
Ebersole, P, Effects of nadir experiences, Psychological Reports, 27(1), 207-209, 1970.
Emmons, R.A, The Psychology of Ultimate Concerns, Motiuation and Spirituality in Personality, New York, Guilford, 1999.
Fowler, J. W, Stages of Faith: The Psychology of Human Development and the Quest for Meaning, San Francisco, Harper & Row, 1981.
Frankl, V.E, Man’s Search for Meaning, New York, Pocket Books, 1963.
Fromm, E, The sane society, New York, Holt, Rinehart, & Winston, 1955.
George, L. K., Larson, D. B., Koenig. H. C., & MeCnlloogh, M. K, “Spirituality and health: What we know, what we need to know”, Joaroal of Social Arid Clinical Psychology, 19(1), 102-1 16, 2000.
Groth-Marnat. G., & Schumaker, J. F, “The near-death experience: A review and critique”, Journal of Humanistic Psychology, 29 (1), 109-133, 1989.
Haidt, J, Elevation and the Positive Moral Emotions, Paper presented at the Positive Psycho1ogy Summit, October 2000.
Haidt, J, The Positive Emotion of elevation, Prevention and Treatment, 3(3), 2000b.
Keltner, D, Laughter, smiling, and the sublime. Paper presented at the Positive Psychology Summit Washington, DC, 2000, October.
Klonoff, E. A, & Landrine, H, “Belief in the healing power of prayer: Prevalence and health correlates for African-Americans”, Western Journal sf Black Studies 20(4), 204-210, 1996.
Koenig, H. C., George, L. K., & Siegler, I. C, The use of religioss and other emotieo-regsslating coping strategies among older adults. Gerontologist, 28(3), 303-310, 1998.
Koenig, H. C., McCullough, M. E., & Larson, D. B, Handbook of Religion and Health, London, Oxford Univerity Press, 2001.
Krippner, S. (Ed.), “The plateau experience: A. H. Maslow and others” Journal of Transpersonal Psychology, 4(2), 107-120, 1972.
Lewis, C. A., Lanigan, C., Joseph, S., & deFockert, J, Religiosity and hppiness: No evidence for and association among undergraduates. Personality and Individual Differences, 22(1), 119-121, 1997.
Little, B. R, Personal projects: A rationale and method for investigation. Environment and Behavior, 15, 273-309, 1983.
Marwick, C, “Should physicians prescribe prayer for health? Spiritual aspect of well-being considered”, Journal of the American Medical Association, 2734(20), 1561-1562, 1995.
Maslow, A. H, Motivation & Peennvnkty, New York, Harper & Raw, 1954.
Maslow, A. H, Toward a Psychology of Being, New York, John Wiley & Sons, 1968.
Maslow, A. H, Religions, Values, and Peak Experiences, New York, Penguin, 1976.
Maslow, A. H, Motivation and Personality, (3rd. ed. Rev.), New York, Harper Collins, 1987.
McCullough, M. E, “Prayer and health: Conceptual issues, research review, and research agenda”, Journal of Psychology and Theology, 23(1), 15-29, 1995.
McFadden, S. H, “Religion and well-being in aging persons in an aging society”, Journal of Social Issues, 23 (2), 161-175, 1995.
McGregor, I., & Little, B. R, “Pernsnal Projects, happiness, and meaning: On doing well and being yourself”, Journal of Personality and Social Psychology, 74, 494-512, 1998.
Meadows, M. J., & Kahoe, R.D, The Psychology of Religion: Religion in Individual Lives, New York, Harper & Row, 1984.
Moody, R, Life after life, Covington, GA: Mockingbird, 1975.
Myers, D. G, The Pursuit of Happiness, New York, Avon Books, 1992.
Myers, D. G, The funds, friens, and faith of happy people, American Psychologist, 55(1), 56-67, 2000.
Okun, M. A., Stock, W. A, “Correlates and components of subjective well-being among the elderly”, Journal of Applied Gerontology, 6. 95-112, 1987.
Otto, R, The idea of the holy. New York: Oxford Press, 1958.
Paloutzian, R, “Purpose in life and value changes following conversion”, Journal of Personality and Social Psychology, 41(6), 1153-1160, 1981.
Paloutzian, R. F., Richardson, J. & Rambo, L. R, “Religious conversion and personality change”, Journal of Personality, 67, 1047-1079, 1999.
Panzarella, R, “Aesthetic peak experinces”, Journal of Humanistic Psychology, 20, 69-85, 1980.
Pargament, K. I., Smith, B. W., Koenig, H. G., & Perez, L. M, Patterns of positive and negative religious coping with major life stressors. Journal for the Scientific Study of Religion, 37(4), 710-724, 1998.
Park, C. L., & Folkman, S, Meaning in the context of stress and coping. Review of General Psychology, 1(2), 115-144, 1997.
Peacock, J. R., & Poloma, M. M, Religiosity and life satisfaction across the life course, Social Indicators Research 48, 321-345, 1999.
Piedmont, R. I, “Does spirituality represent a sixth factor of personality? Spiritual transcendence and the five-factor model”, Jornal of Personality, 67(6), 985-1014, 1999.
Plutchik, R, Emotion: A psychoevolutionary Synthesis, New York, Harper & Row, 1980.
Pollner, M, “Divine relations, social relations, and well-being”, Journal of Health and Social Behavior, 30(1), 92-104, 1989.
Poloma, M. M., & Pendeleton, B. F, Religious domains and general well-being. Social Indicators Research, 22, 255-276, 1990.
Ring, K, Life at death: A Scientific Investigation of the Near-death Experience, New York, Coward, McCann, & Georghegam, 1980.
Rogers, C. R, On Becoming a Person, Boston, Houghton Mifflin, 1961.
Seligman, M. E. P, Authentic Happiness, New York, Free Press, 2002.
Sethi. S., & Seligman, M. E. P, Optimism and fundamentalism. Psychological Science 4(4), 256-259, 1993.
Sheler, J. L, Drugs, scalpel… and faith? Doctors are noticing the power of prayer, U. S. News and World Report, 46-47, 2001, July 2.
Smith, H, The Forgotten Truth: The Primordial Tradition, New York, Harper & Row, 1976.
Steinitz, L.Y, “Religiosity, well-being and weltanschauung among the elderly”, Journal for the Scientific Study of Religion, 19, 60-67, 1980.
Tedeschi, R. G., & Calhoun, L. G, Trauma and Transformation: Growing in the aftermath of Suffering, Thousand Oaks, CA Sage Publications, 1995.
Thompson, S. C., & Janigian, A. S, “Life schemes: A framework for understanding the search for meaning”, Journal of Social and Clinical Psychology, 7(2/3), 260-280, 1988.
Mathews-Treadway, K, Religion and optimism: Models of the relationship, Der Zeitgeist: The Student Journal of Psychology, 1-13, 1996.
van Lommel, P. V., van Wees, R. V., Meyers, V. & Elfferich, I, Near-death experience in survivors of cardiac arrest: A prospective study in the Netherlands. The Lancet, 358, 2039-2045, 2001.
Wapnick, K, Mysticism and Schizophrenia. In R. Woods (Ed.), Understanding mysticism, Garden City, NY: Image Books, 1980.
Wilson, S. R., & Spenser, R. C, “Intense personal experiences: Subjective effects, interpretations, and after-effects”, Journal of Clinical Psychology, 46(5), 565-573, 1990.
Witter, R., Stock, W. A., Okun, M. A., & Haring, M. J, Religion and subjective well-being in adulthood: A quantitative synthesis. Review of Religious Research, 26, 332-42, 1985.
Yalom, I. D, Existential Psychotherapy, New York, Basic Books, 1980.
Zinnbauger, B. J. Pargament, K. I. & Scott, A. B, “The emerging meanings of religiousness and spirituality: Problems and prospects”, Journal of Personality, 67(6), 889-920, 1999.