هدف: بررسی عوامل مؤثر بر توسعه مشارکت ورزشی (عامل زیرساختی، عوامل مدیریتی، عوامل مشارکتی)
تعداد سوال: 22
تعداد بعد: 4
شیوه نمره گذاری: دارد
روایی و پایایی: دارد
منبع: دارد
نوع فایل: word 2007
همین الان دانلود کنید
قیمت: فقط 4900 تومان
مشارکت ورزشی
مشارکت در فعالیت های ورزشی همواره مساله مهمی بوده که توجه محققان زیادی را به خود جلب کرده است. در نگاه اول به نظر می رسد موانعی که بر سر راه افراد برای شرکت در ورزش وجود دارد، مهمترین فاکتورهای تعیینکننده مشارکت هستند. جکسون[1]( 1993 )در تعریف موانع مشارکت ورزشی اظهار داشت، یک مانع برای مشارکت در فعالیت های فراغتی ، به ویژه ورزش، هر چیزی است که توانایی فرد را برای شرکت در فعالیت های فراغتی، اختصاص دادن وقت بیشتر به آنها، استفاده از مزایای سرویس های فراغتی، و رسیدن به سطح مطلوب مشارکت محدود می کند. اغلب مطالعات اولیه بر این فرض مطلق تاکید داشتند که افراد با موانع به عنوان محدودیت جدی برای شرکت در فعالیت های اوقات فراغت مواجه می شوند و به موجب آن دستیابی به اهداف فراغت آنها ، به طرز چشمگیری به خطر می افتد. به عبارت دیگر حضور یا غیبت موانع توضیح می دهد که آیا فردی در یک فعالیت فراغتی شرکت می کند یا خیر .
با پیشرفت در این رشته و افزایش توجه محققان فعالیت های اوقات فراغت ، مطالعات بعدی شکل دیگری به خود گرفت، آنها نیز به بررسی ارتباط میان موانع و مشارکت البته به شکلی جدیدتر پرداختند. کرافورد و گادبی[2] ( 1987 )موانع شرکت در فعالیت های اوقات فراغت را به سه قسمت تقسیم بندی نمودند :
الف : موانع درون فردی .
ب : موانع بین فردی یا اجتماعی .
ج : موانع ساختاری یا مادی .
موانع درون فردی به صفات و خصوصیات باز دارنده روانی بر می گردد کــه از تجارب منفی فردی ریشه می گیرد . نداشتن علاقه به انجام فعالیت، نداشتن آگاهی و اطلاعات مناسب درباره اینکه چه فعالیتی را در چه مکانی و توسط کدام مربی می توان انجام داد، و مشکلات فردی روانی مثل، ترس از آسیب دیدن حـین ورزش، کم رویی به خاطر ضعف مهارتها، نداشتن آمادگی روانی، و مشکلات جسمانی، تجارب منفی گذشته نمونه هایی از موانع درون فردی هستند(کرافورد و گادبی، 1987) .
موانع بین فردی به عدم تعامل مثبت بین افراد و عدم توانایی برای یافتن یار و تعلق گروهی مربوط می شود. مثلأ فرد یار و همراهی برای شرکت در ورزش ندارد ، یا دوستانش نه علاقه ای به ورزش دارند و نه وقتی برای همراهی وی در ورزش دارند(همان منبع) .
موانع ساختاری نیز به معنای فراهم نبودن امکانات مادی برای انجام ورزش است. نداشتن وقت کافی به علت تعهدات شغلی یا خانوادگی، نبودن امکانات مــناسب ، شلوغی بیش از حد اماکن و تاسیسات ورزشی، نداشتن پول کافی برای استفاده از سرویسهای موجود، کمبود وسایل نقلیه و شلوغی آنها، و نبودن اماکن ورزشی در نزدیکی محل سکونت، نمونه هایی از موانع ساختاری هستند(همان منبع) .
به عبارت دیگر کرافورد و گادبی پی بردند که موانع، فقط بین ترجیحات فرد و مشارکت دخالت نمی کند (همانگونه که موانع ساختاری عمل می کنند) بلکه بر روی ترجیحات فردی نیز به روش های دیگر(در غالب موانع درون فردی و بین فردی ) تأثیر می گذارد(همان منبع) .
کرافورد و همکاران ( 1991 ) شکل متکامل ترمدل نظری خود را ارائه نمودند. این مدل ترتیب اهمیت موانع را در فرایند تصمیم گیری برای مشارکت توضیح میدهد. در این مدل ، موانع مادی گرچه گسترده تر هستند، ولی فقط محدودیت برای انتخاب ایجاد می کنند و اگر فرد مصمم به انجام ورزش در اوقات فراغت باشد، موانع فقط در انتخاب نوع ورزش ایفا می کند. از طرفی موانع درون فردی مهم ترین بازدارندهها و قویترین تعیینکننده های مشارکت هستند
[1]. Jackson
[2]. Crawford & Godbey
براساس مدل هرمی موانع فراغت، جکسون و همکاران ( 1993 ) نظریه های«چانه زنی» و «تعادل» را پیشنهاد کردند. نظریه چانهزنی توضیح می دهد که مشارکت فقط به رفع موانع و محدودیتها وابسته نیست ( گرچه در مورد بعضی از افراد ممکن است درست باشد)، بلکه به تلاش فرد برای مقابله با آنها بستگی دارد و این فرایند باعث افزایش مشارکت می شود. البته مشارکت حاصل از چانه زنی و تعدیل موانع احتمالأ متفاوت از مشارکت در غیاب آنهاست، مثلأ ممکن است زمانبندی شرکت در یک فعالیت تغییر کند، فعالیت به طور فزاینده یا کاهنده ویژه شود و یا میزان مشارکت کاهش یابد .
در شرایط که تعریف روشهای چانه زنی توجه محققان زیادی را در مطالعات فراغت به خود جلب کرده بود، نقش انگیزه در فرایند تصمیم گیری به طور مناسبی بررسی نشده بود. ایزو آهالا[1] ( 1982) معتقد است« هیچ چیزی در رابطه با رفتارهای انسان در اوقات فراغت اساسی تر از فاکتورهایی که چنین رفتارهای را تحریک می کند نیست. این فاکتور ها همان انگیزه ها هستند که رفتار را جهت می دهند».
نظریه تعادل که احتمالأ از مهمترین پیشنهادات جکسون و همکاران ( 1993 ) است، شامل کنش بین موانع و انگیزه برای مشارکت است. مطابق با این نظریه آغاز و نتیجه فرایند چانه زنی، به قدرت نسبی و تعامل بین موانع مشارکت و انگیزه های مشارکت وابسته است.
سه نظریه عمده درباره مشارکت فرزندان، بر رابطه کودک و مادر به عنوان عاملی بسیار مهم و حساس تأکید می کنند. بر طبق نظریه روانکاوی کوشش کودکان برای دست یافتن به لذت حسی سبب می شود که انرژی عاطفی خود را صرف افرادی کنند که از طریق ارضای نیازهایشان، در آنها لذت می کنند. بنابراین، در کارهایی که والدین از آنها میخواهند مشارکت می کنند. نظریه های دیگری که از نظریه روانکاوی نشات گرفتهاند بر پیریزی حس اعتماد در دوران کودکی یعنی دورانی که مادراز کودک مراقبت دائمی می کند، تأکید می کنند . نظریه یادگیری اجتماعی نیز این فرضیه را عنوان می کند که نقشی که والدین در کاهش صاعقه های بیولوژیکی، مانند گرسنگی و تشنگی، دارند شالودهی پیوند عاطفی بین مادر و کودک را پی ریزی می کنند. بنابراین هر چقدر این پیوند قویتر باشد، زمینه های شرکت در کار گروهی و مشارکت آینده کودک بیشتر خواهد بود براساس نظریه کردارشناسی، دلبستگی عامل مهمی در تامین سلامت رشد عاطفی و اجتماعی کودک و در سالهای بعدی زندگی او دارد. دلبستگی در رشد اجتماعی کودک تأثیر می گذارد ، بدین ترتیب که او به دلیل دلبستگی به والدین خود ارزشها و معیارهای افرادی را که از او مراقبت می کنند، نوعا والدینش، را یاد میگیرد. بر اساس این نظرات ، رابطه اولیه بین فرزند و مادر و نیز کسانی که از او مراقبت می کنند یکی از عوامل عمده در رشد اولیه اجتماعی و عاطفی کودک و مشارکتهای بعدی کودک را فراهم خواهد کرد( ماسن و همکاران ،1380 ).
[1]. Iso-Ahola
فضای روحی موجود در خانواده
فرد در رشد تکامل اجتماعی خود از فضای روان شناختی حاکم بر خانواده اش و ارتباطهای موجود میان افراد آن متاثر می شود و حالات روانی خود را به تقلید از والدین و اطرافیان با تکرار تجارب اولیه خانوادگی و تأمین آنها و با هیجانهای تند و شدیدی بر فضای زندگی او مسلطند کسب می کند. شخصیت سالم جز در محیطی که اطمینان، وفا داری، محبت و الفت در آن معمول و حکمفرماست ایجاد نمی شود. خانوادهای که فردیت شخصی را محترم می شمارد، به او یاد میدهد که به خود احترام بگذارد و برای دیگران نیز احترام قایل باشد. بدینگونه، فرد یاد میگیرد برای رشد و پیشرفت اجتماعی، در کار گروهی مشارکت کند و از نظرات دیگران استفاده کند. وی مشارکت را دوست خواهد داشت زیرا بدینگونه توانایی خود را افزایش می دهد(ساویج و همکاران[1]،2009).
همچنین، فرد در دوره نوجوانی از وضع و حالت دموکراسی و آزاد منشی موجود در خانواده اش متأثر می شود و در نتیجه در یک جامعه سالم، رشد و تکامل پیدا می کند به طور صحیح برای محیط خارجی که بقیه عمرش را در آن طی خواهد کرد، آماده می شود بر همین اساس ، مشارکت و شرکت در کار گروهی را برای پیشرفت خود لازم و ضروری می داند .
[1] .Savage et al
وضع موفقیت اجتماعی – اقتصادی خانواده
وضع اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خانواده اثر عمیقی بر رشد اجتماعی و چگونگی مشارکت جویی نوجوانان دارد. از اینرو ، رفتار فرد با اختلاف و درجات خانواده، متفاوت می شود. زیرا هر طبقه از طبقات اجتماعی، رشد خاص و معینی در زندگی دارد محیط خانواده در تعیین فعالیت افراد آن بسیار موثر است (دکیسون وهارجی،1377).
به همین سبب رفتار افراد خانواده های ثروتمند با رفتار افراد خانواده های فقیر متفاوت است. همچنین رفتار افراد خانوادههای تحصیل کرده با خانواده های بی سواد اختلاف دارند این وضع به حالات گوناگون نیز به نوبه خود، با مقیاس ها و ارزش های اجتماعی، میزان تعامل فرد با آنها، ایمان و اطاعت یا سرپیچی نسبت به آنها ارتباط نزدیکی دارد. چنان که گروهی از مردم فقط با رشد خاصی سازگاری می کنند در صورتیکه گروهی دیگر با دستههای و جمعیتهای گوناگون ارتباط و سازگاری برقرار میسازند بنابراین وضعیت اقتصادی – اجتماعی خانواده می تواند تأثیر زیادی در مشارکت های فرزندان داشته باشد به طور مثال برای مشارکت های ورزشی وضعیت اقتصادی خانواده برای تأمین هزینه های ورزشی نوجوانان بسیارموثر و مهم خواهد بود(رحیمی، 1372).
اثر مدرسه در رشد مشارکت جویی
محیط اجتماعی مدرسه وسیع تر از محیط خانه است و بیش از آن تابع دگرگونی های جامعه می باشد و اختلاف زیادی با محیط خانه دارد . از این رو در نطریات ، عادات ، و عقاید نسل های آینده آثار قوی از خود می گذارد ، زیرا مدرسه پلی است که ایشان از روی آن می گذرند و به جامع وسیعتر می پیوندند . وظیفه مدرسه است که با ایجاد و تشکیل فعالیت های اجتماعی و گوناگون نوجوانان را در رشد و کمال ونضج کمک کند . هچنین مدرسه است که او را با همسالانش جمع می کند و سبب می شود که بعضی را دوست داشته باشد و از عده ای دیگر متنفر باشد و مقام و موقعیت تحصیلی و اجتماعی خود را با آنها مقایسه کند ، از طرز تفکر آنها متأثر شود به کار های دسته جمعی مشارکت ، همکاری و فعالیت عادت کند و به همین ترتیب راه و رسم رقابت های مطلوب را بشناسد و یاد بگیرد . نوجوان در رشد تکاملی اجتماعی خود ، از چگونگی ارتباط علاقه اش نسبت به معلمان میزان نفرت یا محبت خود به آنها متأثر می شود ، این ارتباط ها به اشکال و رنگهای گوناگون در می آید که اساس شان به شخصیت معلم ، میزان ایمان اش به شغل خود ، مقدار فهمش نسبت به مرحله ی نوجوانی و طرق رعایت و حل مشکلات آن بستگی دارد(شعاری نژاد،1377).
اثر همسالان در رشد مشارکت جویی
گروه همسالان در دوره نوجوانی از افرادی تشکیل می شود که از حیث سن زمانی و عقلی به هم نزدیک هستند و میان خود یک وحدت ناگسستنی ایجاد می کنند که وضع اجتماعی خاص و معینی در زندگی دارند(صافی،1380). گاهی اثر گروه در این دوره از زندگی، بیش از اثر خانه و مدرسه است. به تدریج که نوجوانان به رشد و کمال و نضج نزدیک می شود از گروه خود کمتر پیروی می کند و شدت انتصابش به آنها کاهش مییابد گروه همسالان ، فعالیت های خاصی دارند که آن را از سایر اجتماعات مشخص می کند( دی روزیر و توماس[1]، 2003). بعلاوه در انتخاب افرادش از اصول و مقرات خاصی پیروی می کند و آثار خوب و بدی در روحیه نوجوانان منصوب بدان می گذارد
[1] .DeRosier& Thomas
اثر اجتماع
برخی اندیشمندان مانند جان لاک عقیده دارند که منشا رشد و تکامل خارج از وجود شخص است و شخص را هنگام تولد یک ( لوح سفید ) می پندارد که هیچ چیزدرباره رشد تکامل او از قبل تعیین نشده است. هر کس زندگی خود را همچون یک لوح سفید و خالی از هر گونه نوشته آغاز می کند و محیط است که به تدریج نقش های لازم را روی آن چاپ خواهد کرد. نقشبندی رفتار در کودک از چند راه انجام می گیرد یکی اینکه محیط، الگوها رفتاری مطلوب به خود فراهم می کند و کودک از آنها تقلید می کند و به آن شکل در میآید به عبارتی دیگر، کودک همان طور رفتار می کند که اطرافیانش رفتار می کند. راه دیگر این است که محیط به وسیله پاداش و کیفر ، فرد را وادار می کند که به شکل رفتار مطلوب در آید. رشد تکامل شخصی از این دیدگاه به حوادثی بستگی دارد که برای شخص اتفاق می افتد. الگو ها، پاداش ها، کیفرهایی که شخص در میان خود با آنها مواجه، در واقع تجربه های مشخص هستند که او را می سازند و به رفتار های او شکل می دهند و اگر دو فرد شرایط محیطی همسان قرار گیرند رشد تکامل همسان خواهند داشت بنابراین اطمینان خاطری فرد از محیط کسب می کند می تواند موجب رشد مشارکت جویی وی شود( پرسیاسمیت و توماس، 2009) ) .