این پرسشنامه استاندارد از نوع فایل ورد و به همراه تمامی اطلاعات مربوط به نمره گذاری، تفسیر، و … در قالب جداول زیبا و آماده تکثیر ارائه گردیده است. پس از پرداخت موفق می توانید به صورت آنلاین اقدام به دانلود فایل مربوطه بپردازید.
هدف: بررسی تأثیر توانمندسازی روانشناختی بر کیفیت ارائه خدمات با توجه به نقش واسطه رفتار شهروندی سازمانی در میان پرستاران بیمارستان (توانمندسازی روانشناختی، کیفیت ارائه خدمات، رفتار شهروندی سازمانی)
تعداد سوال: 36
تعداد بعد: 3
شیوه نمره گذاری: دارد
تفسیر نتایج: دارد
منبع: محقق ساخته (سفارش)
نوع فایل: Word 2007
همین الان دانلود کنید
قیمت: فقط 22000 تومان
توانمندسازی روانشناختی
توماس و ولتهوس تعریف کاملتری از توانمندسازی ارائه کردهاند و اصطلاح روانشناختی را به آن افزودهاند. به زعم آنان توانمندسازی روانشناختی به عنوان مجموعهای از حوزههای شناختی-انگیزشی است که علاوه بر خودکارآمدی سه حوزهی دیگر شناختی را شامل میشود. این سه حوزه عبارتنداز: معنیدار بودن، حق انتخاب، تاثیرگذاری. اسپریتزر یک بعد دیگر را به مفهوم توانمندسازی روانشناختی اضافه کرد که شامل احساس شایستگی است)کروبی و متانی، 1388).
قالب روانشناختی توانمندی را به عنوان یک حالت شناختی تعریف کردهاند که به وسیله حسی از«درونی شدن اهداف»، «درک شایستگی» و «فهم کنترل « تصور شده است (اتوک[1]، 2010).
توانمندسازی روانشناختی، به صورت مجموعه ویژگیهای شناختی انگیزشی به وسیله کار در محیط و بازتاب نقش فردی کار متجلی میشود(وانگ و لی[2]، 2009). در واقع این نوع توانمندسازی ترکیبی از حالات روانشناختی زیردست است که از سوی رفتارهای توانمندکننده سرپرستان، تحت تاثیر قرار گرفته است(گریسلی، 2007). فرآیند افزایش احساس شایستگی در کارکنان، از طریق شناسایی و حذف شرایطی که موجب ناتوانی آنان شده است شروع میشود (کانگر و کانگو، 1998).
توانمندسازی روانشناختی یک مفهوم انگیزشی است که شامل چهار بعد: احساس شایستگی، احساس آزادی عمل، احساس معنیدار بودن و احساس موثربودن میباشد که این ابعاد انعکاس دهنده ادراکات فرد نسبت به نقش خویش درشغل و سازمان میباشد. در حقیقت، اسپریتزر با تمرکز بر رویکرد شناختی به دنبال توسعه یک شبکه قانونمند توانمندسازی در محیط کار بود. در مدل اسپریتزر، توانمندسازی نه به عنوان نتیجه یک فرایند، بلکه به عنوان عاملی که از یک سو تحت تاثیر عوامل محیطی و سازمانی فردی قرار دارد و از طرف دیگر میتواند به عنوان عاملی موثر در اثربخشی سازمان عمل کند، نگریسته میشود. از این منظر توانمندسازی دارای کارکردی سازمانی است که تحت تاثیر فرهنگ جامعه قابلیت ارتقاء، اثربخشی و کارایی سازمان را دارد(اسپریتزر، 1995).
توانمندسازی روانشناختی عبارت است از فرآیند افزایش انگیزش درونی نسبت به انجام وظایف محوله در چهار بعد شناختی موثر بودن، شایستگی، معنیداربودن و داشتن حق انتخاب(توماس و ولتهوس[3]، 1990).
منابع انسانی دارای ظرفیتهای بالقوهای از خودگردانی و کارتیمی میباشند و موفقیت سازمان به میزان قابل توجهی تابع رشد و به کارگیری کامل این ظرفیتهاست. کارکردهای روانشناختی در سازمانها به عنوان یک رویکرد فرایندمحور سازمانی از مدیران میخواهد که استعدادهای خاص هر فرد را تشخیص و رشد دهند، محیطی باز و قابل اعتماد برای آنان فراهم سازند، موانع جو مشارکتی و اظهارنظرهای فردی را برطرف نمایند، مسئولیت را به ردههای پائینتر تفویض کنند و کارتیمی را تشویق نمایند. محور اصلی این رویکرد این است که مدیران با ایجاد فرصتهایی برای کارکنان با هدف تأمین رضایت درونی آنها، میتوانند سطوح بالاتری از تغییر و نوآوری فردی و تعهد جمعی را محقق سازند(افشارفر، عباسپور و حجازی، 1390).
در یکی از منابع اخیر از توانمندسازی روانشناختی به عنوان یک احساس کنترل شخصی از درک کار نام بردهاند(شپیرا و زمک[4]، 2014) در واقع توانمندسازی را از دیدگاه کارکنان می نگرند، توانمندسازی، وضعیت روانشناختی کارکنان را انعکاس میدهد(ارگنل و همکاران، 2007).
ابعاد تونمندسازی روانشناختی
توانمندسازی توسط دانشمندان زیادی در علم مدیریت مورد مطالعه قرار گرفته که اکثر این دانشمندان(اسپریتزر، توماس و ولتهوس، کانگر و کاننگو، و میشرا) ابعاد مختلفی از توانمندسازی را در نظر گرفته و مدلهای مختلفی را ارئه دادند که یکی از این مدلهای مشهور به مدل توانمندسازی روانشناختی اسپریتزر است ابعاد این مدل برای اولین بار توسط توماس و ولتهوس مطرح شد(منون، 2001).
بیشترین مطالعات تجربی در مورد این چهاربعد توسط اسپریتزر مطرح گردید و اسپریتزر با مطالعات خود در دانشگاه کالیفرنیا این چهار بعد را به عنوان ابعاد توانمندسازی روانشناختی شناسایی کرد(مووی، هنکین و اگلی[5]، 2005).
این ابعاد، اقدامات خاص مدیریتی نیستند، بلکه منعکس کنندهی تجربیات یا باورهای کارکنان در مورد نقش آنها در سازمان هستند. بنابراین توانمندسازی چیزی نیست که مدیران برای کارکنان انجام دهند، بلکه طرز فکر کارکنان در مورد نقش آنها در سازمان است(حسینبر، کرد، سالارزهی و محمدپور، 1392).
ابعاد توانمندسازی روانشناختی را با توجه به تحقیقات گذشته به ابعاد زیر تقسیم کردهاند: احساس شایستگی، احساس معنیداری، احساس حق انتخاب، احساس تاثیر(استوارت.، ریتا مک نالتی، کوین گریفین و فیتزپاتریک[6]، 2010).
1) احساس شایستگی[7](احساس خوداثربخشی)[8]: اشاره به احساس خودکارآمدی یا آن دسته از ویژگیهایی که باعث میشود فرد کارهای خود را به طور موفقیتآمیزتری انجام دهد، دارد( چو و فیرمن[9]، 2010). این بعد زمانی که فرد دانش، توانایی، مهارت و تعلیم لازم را داشته باشد، نمایانتر است(آمیچی و مککنا[10]، 2008). افراد توانمند احساس میکنند قابلیت و تبحر لازم را برای انجام موفقیتآمیز یک کار دارند. افراد توانمند نه تنها احساس شایستگی، بلکه احساس اطمینان میکنند که میتوانند کار را با کفایت انجام دهند(همان). این احساس بر چگونگی برخورد آنها در موقعیتهای مختلف شغلی تاثیرگذار خواهد بود و باعث میشود به طور حساب شده و حرفهای با مسائل و مشکلات برخورد کنند(کالینز – مایکل، دواین[11]، 2009).
آنان احساس خودبرتری[12] کرده و معتقدند میتوانند برای رویارویی با چالشهای تازه بیاموزند و رشد یابند. بعضی از نویسندگان بر این باورند که این ویژگی مهمترین عنصر توانمندی روانشناختی است، زیرا داشتن احساس خود اثربخشی است که منجر به پشتکار و تلاش افراد برای انجام دادن امور دشوار میشود. در واقع این احساس مشمول باور فرد نسبت به قابلیتهایش برای انجام موفقیتآمیز وظایف محوله است. چنانچه فرد بتواند وظایفش را با مهارت تام انجام دهد احساس مثبتی نسبت به لیاقت خود کسب خواهد کرد و این به مفهوم روحیه چالش برانگیز خود در رویارویی با مسائل و برتریهای وی در انجام کار است. این احساس زمانی قوت میگیرد که یک فرد توانایی، تبحر، دانش و آموزش لازم برای انجام کار را داشته باشد(آمیچی و مککنا، 2008). سه شرط لازم یرای احساس شایستگی را 1. باور به این که توانایی انجام کار را دارند 2. باور به این که ظرفیت به کار بستن تلاش لازم را دارند 3. باور به این که هیچ مانع خارجی آنها را از انجام دادن کار مورد نظر باز نخواهد داشت میدانند(دیمیتردس[13]، 2005).
2 )معنیدار بودن[14](ارزشمندبودن)[15]: ارزش داده شده به یک هدف کاری است(شپیرا و زمک، 2014). که این اهداف بر مبنای ایدهآل و استانداردهای فرد باشد(انگری هنری[16]، 2009). معنیدار بودن یعنی با ارزش بودن اهداف شغلی و علاقه درونی شخص به شغل(توماس و ولتهوس، 1990). به عبارت دیگر معنیداری فرصتی است که افرد احساس کنند اهداف شغلی مهم و با ارزشی را دنبال میکنند و احساس کنند وقت و نیرویشان با ارزش است(زاهدی، بودلایی، ستارینسب وکوشکی، 1388). معنیداری یا «ارزشمند بودن» شامل تطابق میان ضروریات نقش و شغل با باورها، ارزشها و رفتارهای فردی است(سلطانی، صریحی و عباسی 1392). زمانی که نیازهای نقش کاری فرد با ارزشها، عقاید و رفتارهای فرد تناسب داشته باشد فرد کار خود را معنیدار میداند(چینگ و جانگ[17]، 2008). افراد توانمند احساس معنیدار بودن میکنند. آنان برای مقصود یا اهداف فعالیتی که به آن اشتغال دارند، ارزش قائلاند. آرمانها و استانداردهایشان با آنچه در حال انجام دادن هستند، متجانس دیده میشوند. فعالیت در نظام ارزشیشان مهم تلقی میشود، افراد توانمند درباره آن چه تولید میکنند، دقت میکنند و بدان اعتقاد دارند(موعظی، حسنپور و حسنپور، 1388). در واقع کارکنان ترجیح میدهند با افرادی کار کنند که ارزشهای مشابهی با آنها داشته باشند. افراد توانمند احساس معنیدار بودن میکنند و برای اهدافی که به آن اشتغال دارند، ارزش قائل هستند. بین آرمانها و استانداردهای آنان با آنچه در حال انجام هست، تجانس وجود دارد(ارگنل، سگلم و متین، 2007). آنان در فعالیت کاری خویش، از نیروی روحی یا روانی بهره میگیرند و از درگیری و اشتغال خویش نوعی احساس اهمیت شخصی دارند. آنان در نتیجه اشتغال در آن فعالیت، پیوند و همبستگی شخصی را تجربه، میکنند. بنابراین، معنیدار بودن به نگرش ارزشی افراد معطوف است(اسپریتزر، 1995).
کار با معنی زمانی است که افراد با کار کردن به تمامیت روانشناختی دست یابند. اگر افراد با کارکردن به تحقق خود (خود شکوفایی) حس تعلق و وابستگی دسترسی پیدا کنند، کار با معنی خواهد بود(ساپلی[18]، 2010).
3)حق انتخاب[19](احساس خودسامانی)[20]: حق انتخاب به معنی آزادی عمل و استقلال فرد در تعیین فعالیتهای لازم برای انجام دادن وظایف شغلی است(توماس و ولتهوس،1990 و دسی[21]، 2005). به عبارت دیگرانتخاب یا خودتعیینی اشاره به احساس استقلال در تصمیمگیریهای کاری دارد و فرد کاری را که میخواهد انجام میدهد(بونیاس، بارترا، لگگات و استانتون[22]، 2010). در واقع احساس خودمختاری به معنی تجربه احساس انتخاب در آغاز فعالیتها و نظام بخشیدن به فعالیتهای شغلی است. هنگامی که افراد احساس خودمختاری میکنند، بهجای آنکه به اجبار در کاری درگیر شوند یا از آن دست بکشند، خود داوطلبانه و تعمدا در وظایف شرکت مینمایند و فعالیتهای آنان پیامد آزادی و استقلال شخصی است(امیرخانی، 1387). هنگامی که افراد به جای مشارکت اجباری، داوطلبانه در وظایف خویش درگیر شوند، احساس داشتن حق انتخاب در کار میکنند. پژوهشها نشان میدهد که احساس دارا بودن حق انتخاب با از خود بیگانگی کمتر در محیط کار، رضایت کاری بیشتر، سطوح بالاتر عملکردی، کارآفرینی و خلاقیت بیشتر، سطوح بالاتر مشارکت شغلی و فشار کاری کمترهمراه است(موعظی، حسنپور و حسنپور، 1388).
افراد توانمند احساس خود سامانی میکنند. «خود سامانی «به معنی تجربه احساسانتخاب در اجرا و نظام بخشیدن شخصی به فعالیتهای مربوط به خود میباشد. هنگامی که افراد به جای این که با اجبار به کار گرفته شوند یا دست از آن کار بکشند، رأسأ به طور داوطلبانه در وظایف شغلی درگیر میشوند، احساس داشتن حق انتخاب در کار میکنند. در این شرایط فعالیتهای آنان پیامد آزادی و اقتدار شخصی است(رضایی و فرحبد، 1389).
اشخاص توانمند در مورد فعالیتهای خویش احساس مسئولیت و نیز احساس مالکیت میکنند. آنان خود را افرادی فعال و آغازگر میبینند. آنان قادرند به میل خود اقدامات ابتکاری انجام دهند، تصمیمهای مستقل بگیرند و افکار جدید را به آزمون بگذارند. افرادی که احساس توانمندی میکنند، به احتمال قوی کانون کنترل درونی دارند(حاجیپور و صفاری، 1393).
داشتن حق انتخاب در افراد را به سه جزء تقسیم کردهاند:
1 . داشتن موقعیت و فرصتی برای انتخاب
- استفاده فرد از فرصت انتخاب
- توانایی در به دست آوردن نتایج مطلوب و موفقیت در انتخاب(لیترل[23]، 2007)
4) تاثیرگذاری[24](پذیرش شخصی نتیجه)[25]: این بعد به درجهای اشاره دارد که فرد میتواند بر نتایج راهبردی، اداری و عملیاتی شغل اثر بگذارد(دیمیترادس و زو[26]، 2005) به عبارت دیگر اشاره دارد به میزانی که فرد معتقد است میتواند بر پیامدهای کاری تاثیر بگذارد )امیدی، زارع و صفری،1389). براساس این بعد فرد اعتقاد دارد که میتواند بر محیط تاثیر بگذارد و نتایج مورد انتظار در محیط را به دست آورد. افراد توانمند بر این باورند که میتوانند با تحت تأثیر قرار دادن محیطی که در آن کار میکنند یا نتایجی که حاصل میشوند، تغییر ایجاد کنند. افراد توانمند اعتقاد ندارند که موانع محیط بیرونی فعالیتهای آنان را کنترل میکند، بلکه بر این باورند که موانع را میتوان کنترل کرد. در واقع آنها احساس کنترل فعال دارند(موعظی و همکاران، 1388) افرادی که بعد تأثیر در آنها قوی است و در اصطلاح توانمند هستند، به محدود شدن تواناییهای خود توسط موانع بیرونی در محدوده کار و فعالیت شغلی خویش اعتقادی ندارند، بلکه بر این باورند که آن موانع را میتوان کنترل کرد. آنان احساس کنترل فعال[27] دارند و محیط را با خواستههای خود همسو میکنند )برخلاف کنترل منفعل[28])آنها میکوشند به جای رفتار واکنشی در برابر محیط، تسلط خود را بر آنچه میبینند حفظ نمایند(حاجیپور و صفاری، 1393).