پرسشنامه نگرش به تاثیر پوشش زنان بر امنیت جنسی (استاندارد)

این پرسشنامه استاندارد از نوع فایل ورد و به همراه تمامی اطلاعات مربوط به نمره گذاری، تفسیر، و … در قالب جداول زیبا و آماده تکثیر ارائه گردیده است. پس از پرداخت موفق می توانید به صورت آنلاین اقدام به دانلود فایل مربوطه بپردازید.

هدف: بررسی نگرش افراد نسبت به تاثیر پوشش زنان بر امنیت جنسی (مقصرپنداری زنان از نظر نوع پوشش در عدم امنیت جنسی)

تعداد سوال: 9

شیوه نمره گذاری: دارد

تفسیر نتایج: دارد

روایی و پایایی: دارد

منبع: دارد

نوع فایل: Word 2007

همین الان دانلود کنید

قیمت: فقط 3900 تومان

خرید فایل

پرسشنامه نگرش به تاثیر پوشش زنان بر امنیت جنسی (استاندارد)

امنیت برای تمام افراد جامعه موضوع مهمی است، اما زمانی که با مقولة جنسیت مرتبط می­شود اهمیتی دوچندان می‌یابد؛ زیرا هرچند ممکن است فضاهای شهری مخاطرات گوناگونی را برای گروه‌های مختلف اجتماعی و احساس امنیت آنان ایجاد کنند، به‌نظر می‌رسد زنان به‌دلیل ویژگی‌های فیزیکی خاصشان، زمانی که در فضاهای شهری حضور پیدا می‌کنند، بیشتر با خطر تجاوز و اعمال خشونت مواجه می‌شوند و بنابراین، تجربة ویژه‌ای از احساس ناامنی دارند.

این تجربه درمیان زنانی که به گروه‌ها و طبقات گوناگون اجتماعی تعلق دارند ویژگی‌های مشابهی دارد. درمیان تجربه‌های گوناگونی که ممکن است به دلیل داشتن فیزیک خاص برای زنان به وجود آید، تجربة احساس ناامنی و ترس از مواجهه با آزارهای جنسی یکی از جدی‌ترین آسیب‌هاست و با وجود تدابیر امنیتی و حفاظتی برای شهروندان، این مشکل به یکی از دغدغه‌های مشترک زنان در شهرهای جهان تبدیل شده است.

ازآنجاکه تجربة این مزاحمت‌های جنسی و احساس ناامنی ناشی از آن، به‌دلیل داشتن بدن زنانه است، برخی بر این عقیده‌اند که پوشش بدن می‌تواند عاملی برای کاهش مزاحمت‌های جنسی و تجربه­های ناخوشایند زنان باشد و احساس امنیت آنان را در مکان‌های عمومی تحت تأثیر قرار دهد.[1] ازنظر آنان، راهکارهای کاهش یا حذف مزاحمت‌های جنسی، علاوه‌بر مجازات متعرضان و آسیب‌رسانان، تغییر رفتار اشخاص بزه­دیده (که در این مورد معمولاً زن هستند) هم هست (صفار دستگردی، 1382: 100).

بر‌اساس این دیدگاه، عوامل متعددی در مسیر تکوین جرم و درنهایت قربانی‌شدن زنان نقش دارند، اما گاه علت وقوع جرم و بزه­دیدگی خود قربانی است؛ به‌این‌معنی که بزه­دیده با اعمال و رفتار خود موجبات بزه­دیدگی خود را فراهم می‌کند. به عبارت دیگر، بین مجرم و قربانی واقعیتی جرم‌شناختی وجود دارد و بزه­دیده یکی از عناصر و عوامل اصلی وقوع جرم است. در تعداد درخور توجهی از موارد، بزه­دیده با رضایت، همکاری یا حرکات تحریک‌آمیز و… نقشی اساسی در تکوین عمل مجرمانه ایفا می‌کند (مرتضوی، 1376: 54) و با آسیب‌پذیرنمایاندن خود و ایجاد این باور در فرد منحرف که  انگیزه و توانمندی‌اش می‌تواند برای هنجارشکنی به فعلیت برساند، به نقش‌آفرینی در جریان انحراف و کجروی می‌پردازد.

اما درمقابل این دیدگاه، دیدگاه فمینیستی بر آسیب­پذیری زنان دربرابر خشونت در درون جامعه تأکید می‌کند. طبق این رویکرد، ساختار جامعه، یعنی هنجارها و عادت‌های فرهنگی، موقعیتی را به ‌وجود می­آورد که در آن خشونت مردان دربرابر زنان، برخلاف خشونت برضد مردان، اگر هم ازنظر اجتماعی پذیرفتنی نباشد، دست‌کم ازنظر اجتماعی به‌نحوی تحمل می‌شود. تبعیض ساختاری به زیان زنان به‌گونه‌ای است که احتمال اعمال خشونت برضد زن یکی از ویژگی‌های مشترک همة حوزه‌های زندگی روزمره است و زنان همواره آسیب‌پذیری خود و این واقعیت را احساس می‌کنند که حتی در خانة خود هم ممکن است از خشونت در امان نباشند (خادمی، 1387: 22). فمینیست‌ها معتقدند ساختار جامعه همان‌طورکه ابزار توجیه خشونت علیه زنان است، موجبات ناامنی آنها را نیز فراهم کرده است. ازاین‌رو، آنها مقصر اصلی را ذهنیت مردانة پرورش­یافته در جامعة مردمحور می‌دانند که زن را سوژه‌ای جنسی می­شناسد، و راه‌حل تأمین امنیت زنان را زدودن این نوع ساختارهای جنسیتی از جامعه می­دانند.

با توجه به دیدگاه­هایی که مطرح شد، در این مقاله کوشیده‌ایم نگرش زنان را درباب پوشش بدن و احساس امنیت مطالعه و مشخص کنیم که خود زنان به این موضوع چگونه می‌اندیشند. بنابراین، هدف‌ها و پرسش‌های اصلی این پژوهش به این شرح‌اند:

1. سنجش میزان امنیت جنسی زنان در فضاهای عمومی؛

2. مطالعة ارتباط بین پوشش بدن و تجربة مزاحمت‌های جنسی زنان و تأثیری که پوشش بر احساس امنیت جنسی آنها دارد؛

3. شناخت دیدگاه زنان دربارة رابطة پوشش بدن و امنیت جنسی در فضاهای عمومی و میزان مقصرپنداشتن زنان در مواجهه با آزارهای جنسی؛

4. آزمون ارتباط بین متغیرهای دین‌داری، میزان حضور در فضاهای عمومی، تحت آزار قرارگرفتن اطرافیان، و متغیرهای زمینه‌ای با امنیت جنسی زنان در فضاهای عمومی و نیز با مقصرپنداری زنان.

پیشینة نظری

برای تبیین ترس و ناامنی از رویکردهای نظری مختلفی استفاده شده است که در ادامه به‌اختصار مهم‌ترین این رویکردها، یعنی وضعیت محیطی ـ فضایی، آسیب‌پذیری، تجربة بزه‌دیدگی، نظریات فمینیستی و نظریه­های مربوط به آسیب­سازی بزه­دیده مطرح می­شوند.

نظریات محیطی ـ فضایی

در مطالعاتی که اسکار نیومن[2] در اوایل دهة 1970 انجام داد، به برخی عوامل فیزیکی اشاره شده است که در ایجاد ترس از محیط یا وقوع جرم ارتباط نزدیک دارد. نظریة “فضای قابل دفاع” عواملی چون ایجاد قلمرو مناسب، احساس تعلق به فضا، امکان وجود نظارت طبیعی از داخل ساختمان به فضای خارجی (ارتباط بصری) و بهبود موقعیت فیزیکی محل سکونت را راه‌حل مقابله با ترس از جرم و احساس ناامنی می‌داند (صادقی و میرحسینی، 1388: 4). براین‌اساس، بسیاری از صاحب‌نظران بر این عقیده‌اند که با دستکاری فضاها و تلطیف آنها می‌توان احساس امنیت را در زنان زیاد کرد.

رویکرد آسیب­پذیری

آسیب­پذیری رویکردی جامعه ـ جمعیت‌شناختی است که برای بزه­دیدگی و ترس از جرم سه بعد در نظر می‌گیرد: وجود خطر، پیش‌بینی پیامدهای آسیب‌پذیری و فقدان کنترل. این هر سه­ عامل به تولید ترس منجر می‌شوند. جنبه‌های نهادی، اجتماعی و فیزیکی بر امکان آسیب­پذیری و احساس ناامنی اثر دارند؛ مثلاً پیامدهای جدی‌تر بزه­دیدگی درمیان زنان، سالخوردگان و افرادی که وضعیت سلامت بدی دارند (عامل فیزیکی)، درمیان افراد بدون شبکه‌های حمایت اجتماعی (عامل اجتماعی) و در مناطقی که کسی برای کمک‌کردن نیست (عامل نهادی) متفاوت است (تامپسون، به نقل از خادمی، 1387؛ فارال و همکاران،[3] 2007: 5). در این رویکرد بر عواملی همچون جنسیت، سن و موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی تأکید می‌شود و جنسیت بیشترین قابلیت را برای توضیح و پیش­بینی احساس ناامنی دارد. آسیب‌پذیری بیشتر زنان نتیجة زندگی در جامعة طبقه‌بندی‌شدة­ جنسی و اجتماعی‌شدن نقش جنسیتی است. ازاین‌رو، ترس از جرم درمیان زنان، بیشتر ترس از تجاوز است و این ترس ناشی از فقدان کنترل بر جرم و  پیامدهای آن است (سراج‌زاده و گیلانی، 1389: 28).

 

تجربة قبلی بزه­دیدگی

براساس این دیدگاه، بین تجربة بزه­دیدگی و ترس از جرم و احساس ناامنی ارتباط مستقیمی وجود دارد (کرانک و گیاکمازی،[4] 2003: 251). درعین‌حال، صرف بزه‌دیدگی فرد ملاک اصلی ترس نیست، بلکه آگاهی مستمر از جرایم رخ­داده و ارتباط با قربانیان جرایم و نیز مشابهت‌های جنسی، سنی و موقعیتی با قربانی و قرارگرفتن در وضعیت مشابه قربانیان جرایم، در افزایش ترس از جرم مؤثر است. وار[5] (1984، به نقل از علیخواه و نجیبی، 1385: 115) در آثار خود تأکید می­کند که تجربة قبلی جرایم می‌تواند غیرمستقیم بر ترس تأثیر بگذارد. دراین‌زمینه، کین[6] (1995، به نقل از علیخواه و نجیبی، 1385: 115) عقیده دارد که تجربة حمله‌ها و آزارهای فردی جدی نظیر تعرض جنسی، دیگر تعرض‌ها نظیر تهدید به تعرض، تعقیب‌شدن، مزاحمت تلفنی و مواجهه با مردان برهنه[7] نیز موجب ترس و ناامنی می‌شوند.

 

رویکرد فمینیستی

در نظریات فمینیستی دو رویکرد مهم درخور شناسایی است که غالباً در سنت انتقادی علوم اجتماعی ریشه دارد و ترس را در مناسبات سیاسی، اجتماعی و قدرت جست‌وجو می‌کند. در این رویکرد تمرکز اصلی بر منزلت اجتماعی زنان است و این اعتقاد وجود دارد که به‌حاشیه‌راندن زنان یا کنارگذاشتن آنها و نیز فرودستی آنان بر احساس ناامنی‌شان می‌افزاید. به‌لحاظ تاریخی، شهرها را مردان ساخته و اداره کرده‌اند و در فرآیند برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی فضای شهری هم نظیر دیگر حوزه­های زندگی، زنان در حاشیه قرار داشته­اند و وجهة شهرها به‌شدت مردانه است؛ به‌این‌معنا که امکانات کمتری برای حضور امن در شهر در اختیار زنان قرار می‌گیرد (صادقی و میرحسینی، 1382: 129-130).

یکی از مهم‌ترین عوامل ایجاد احساس ناامنی در زنان خشونت‌های جنسی علیه آنان است. مزاحمت­های جنسی ازآن‌جهت که ناخواسته و تحمیلی است و باعث ناراحتی‌های روحی و جسمی و به دنبال آن احساس ناامنی در زنان می‌شود، یکی از مصادیق خشونت علیه زنان قلمداد می‌شود. خشونت‌های جنسی پیوستاری است که از مزاحمت جنسی تا تجاوز و قتل ادامه می‌یابد. نظریه­پردازان فمینیست تبیین­های فردی و خانوادگی را درباب خشونت کافی نمی‌دانند، هرچند معتقدند این عوامل می­تواند به‌مثابة عامل تشدیدکنندة رفتار خشن عمل کند، تأکید آنها بر وجود ساختار نابرابر روابط قدرت میان زنان و مردان در جامعه و نهادهای آن است. توجه آنان متوجه ساختاری مردسالارانه در جامعه است که به مردان اجازة اعمال قدرت بر زنان را می‌دهد. به نظر آنان، خشونت عمل انفرادی یک مرد علیه یک زن نیست که با استفاده از ویژگی‌های فردی تحت بررسی قرارگیرد، بلکه خشونت رفتاری است که ازجانب مردان جامعه بر زنان جامعه اعمال می‌شود؛ خشونت ابزار نظارتی مهمی است که بازتاب روابط نابرابر قدرت در جامعه است و به حفظ روابط نابرابر قدرت کمک می‌کند (اعزازی، 1383: 47).

 

نظریه­های آسیب­سازی بزه­دیده

از نیمة دوم قرن نوزدهم، این دیدگاه که بزه­دیدگان یکی از طرفین معادلة جرم هستند و نقشی که آنان در بزه‌دیدگی دارند نباید نادیده گرفته شود، کانون توجه برخی جرم­شناسان قرار گرفت (فتاح، 2000؛ رایجیان اصلی، 1384). این دیدگاه که بیشتر جرم­شناسان راست نو و محافظه‌کار آن را دنبال کرده‌اند (فتاح، 1384؛ الیاس، 1994)، بزه­دیده را “آسیب‌ساز” می­خواند و به نقش­ و سهم او در پدیدآوردن کجروی و بزه توجه می‌کند. نتایج برخی تحقیقات حاکی از آن است که رفتار و اعمال بزه­دیده ـ به‌گونه‌ای مستقیم یا غیرمستقیم ـ در به‌وجودآمدن تمایل و انگیزة کجروی یا مهیاساختن زمینة ارتکاب جرم مؤثر است. به نظر برخی محققان، درخلال دهة 1990، دیگر مسئلة اصلی مجرم نیست، بلکه بزه‌دیده است؛ یعنی کسی که شیوة زندگی و فعالیت‌های روزمره‌اش ممکن است او را دربرابر جرم آسیب‌پذیر کند (سلیمی و داوری،380: 323).

به‌نظر می‌رسد آنچه در آغاز نقش‌ بزه‌دیده را به‌مثابة یکی از متغیرهای مستقل در شکل‌گیری جرم و کجروی مطرح کرده است توجه محققان به رابطة میان بزهکار و بزه‌دیده بوده است؛ این امر نیز سبب شده است که پیشگامان این رویکرد کار را با بررسی این رابطه آغاز کنند (سلیمی و داوری، 1380: 326). علت این امر نیز می‌تواند تحولی باشد که در آن زمان، در تلقی اندیشمندان از مفهوم کجروی و ابعاد آن پدید آمده بود و به‌تدریج به پدیدة جرم و کجروی به‌مثابة مولود و محصول کنش متقابل میان افراد و واحدهای اجتماعی نگریسته می‌شد؛ پدیده‌ای که در آن هردو طرف کنش می‌توانستند نقش‌آفرین باشند.

بنیامین مندلسون از پیش­کسوتانی بود که با مبنا قراردادن سازوکار­های کنش ­متقابل در رابطة بزه­دیده و بزه­کار، انواع نقش­های بزه­دیده را در رابطة مجرمانه به این شرح مطرح می‌کند:

1) بزه­دیدة کاملاً بی‌گناه که در شکل‌گیری بزه هیچ مشارکتی ندارد، مثل کودکان.

2) بزه­دیدگانی که به‌نوعی در شکل‌گیری بزه مشارکت دارند، شامل: الف) بزه­دیدگان نادان و کم‌اطلاع؛ مانند زنی که دست به سقط جنین می‌زند و جان خود را از دست می‌دهد. ب) بزه­دیدگانی که تقصیر آنان، هم‌سنگ با بزهکار است؛ مانند کسی که ـ در اثر بیماری علاج‌ناپذیر یا مشکلات دیگرـ تقاضا می‌کند که او را از بین ببرند؛ پ) بزه­دیده‌ای که بیش‌از بزه‌کار مقصر است؛ مثل فردی بی‌احتیاط که سبب بروز حادثه می‌شود یا با رفتاری تحریک‌کننده دیگران را به ارتکاب جرم وامی‌دارد.

3) بزه­دیدة بزه‌کار: فردی که به‌دنبال کنشی بزه­کارانه علیه دیگری خود قربانی می‌شود (سلیمی و داوری، 1380: 326؛ لپز و فیلیزولا، 1379).

صاحب‌نظران این دیدگاه “مشارکت” بزه­دیده را در آسیب­سازی این‌طور مطرح کرده­اند:

نخست، رفتارهایی که خطر یا مجال بزه­دیدگی را فزونی می‌بخشند (رفتارهای حاکی از دعوت، ترغیب یا رفتار نسنجیدة بزه­دیده در این دسته قرار می‌گیرند)؛

دوم، تسهیلاتی که خود بزه‌دیده آن را آگاهانه یا ناآگاهانه برای وقوع بزه فراهم می‌آورد؛

سوم، صدور نشانه‌هایی ازسوی بزه­دیده (مانند حرکات، اشارات و حالات خاص بدنی یا قرارگرفتن او در موقعیت‌هایی خاص) که نشانة آسیب­پذیری او در مقابله با مهاجمان بالقوه یا استعداد بزه­دیدگی در اوست؛

چهارم، بی­حفاظ ­بودن آماج بزه، که نتایج تحقیقات متعددی آن را ازجمله گونه‌های درخور توجه این مشارکت به‌شمار آورده‌اند (فتاح،[8] 1991: 83؛ سلیمی و داوری، 1380: 327).

بنابراین، ازمنظر این دیدگاه «بزه‌دیده صرفاً آماج منفعل جرم نیست تا بتوان او را طعمه­ای در چنگال غارتگران مهاجم تصور کرد»؛ بلکه بی‌هیچ تقصیری صرفاً در “نقطة­ وقوع”[9] رفتار کجروانه قرار گرفته و نقشی در مهیاساختن زمینة وقوع آن ایفا نکرده است.

هانس فون هانتیگ، از پیشگامان این رویکرد تبیینی، با توجه‌دادن مکرر به دو مفهوم یاری‌رساندن[10] بزه­دیده به شکل‌گیری جرم و ساخت طرفینی[11] جرم، بر ماهیت مبتنی بر کنش متقابل بسیاری از جرم‌ها تأکید می‌کند و بر این واقعیت پای می‌فشارد که «در سلسله‌های طولانی علی و معلولی، نقش بزه‌دیده را می‌توان تعیین‌کننده به‌شمار آورد» (فون هانتیگ،[12] 1941: 303). او در ادامه یکی از علت‌های اصلی عنایت محققان به این دست تحلیل‌های علی را هم مواجه­شدن آنان با این واقعیت می­داند که بیشتر جرم‌های خشونت­بار ـ به‌ویژه قتل عمدـ و نیز بخش بزرگی از تخلفات جنسی دربردارندة نوعی فرایند کنش متقابل کوتاه یا طولانی‌مدت بین بزه‌دیده و  بزهکار و مجرم است (همان: 383).

پژوهشگران این رویکرد می‌پرسند که چرا برخی افراد، خانواده‌ها و مشاغل غالباً یا پی‌درپی درمعرض بزه‌دیدگی قرار می‌گیرند؛ حال‌آنکه دیگران یا اصلاً با بزه­دیدگی مواجه نمی­شوند یا خیلی‌کم درمعرض آن قرار می‌گیرند؟ آنان برای پاسخ به این سؤال سه الگوی “شیوة زندگی”، “فعالیت روزمره” و “فرصت” را مطرح می‌کنند.

الگوی شیوة زندگی تفاوت بزه­دیدگی را در زمان و مکان برحسب تفاوت شیوة زندگی بزه­دیدگان و دیگران تبیین می­کند. “هم‌نشینی” با مجرمان و “درمعرض‌جرم‌بودن” دو متغیری هستند که به شیوة زندگی افراد مربوط می­شوند (همان: 337)؛ مثلاً مجردزیستن، معاشرت با مردان جوان، رفت‌وآمد شب‌هنگام و زندگی در شهرهای بزرگ از آن دسته شیوه­های زندگی قلمداد می‌شود که میزان بزه­دیدگی زنان را افزایش می­دهد (گودرزی، 1379: 33). پوشیدن لباس‌های تنگ و بدن­نما نیز می­تواند پیامدهای نامطلوب و تحریک‌کننده­ای بر مردان داشته­ باشد و آنان را به ارتکاب خشونت جنسی وسوسه­ کند (صبور، 1367: 263).

الگوی فعالیت‌های روزمره مانند اشتغال، تدارک غذا و پوشاک، تفریح، آموزش و پرورش و… که افراد برای برآوردن نیازهای ابتدایی خود به طور معمول و به‌ناچار با آنها درگیر می‌شوند و ممکن است کمترین متغیرهای لازم را برای شکل‌گیری جرم درکنار هم گردآورند و دقیقاً همان متغیرهایی هستند که فرصت برخورداری از مزایای زندگی را افزایش می‌دهند، ممکن است فرصت‌های وقوع خشونت و تعدی را هم فزونی بخشند؛ برای مثال، فعالیت‌هایی مانند حضور در کلاس درس در دانشگاه‌ها، مشارکت زنان در عرصة کار، شهرنشینی، سکونت در حومة شهر و استفاده از ابزار جدید الکترونیک نیز، به همان شکل که زمینة فرار از محدودیت‌های خانه‌نشینی را فراهم می‌سازند، خطر بزه­دیدگی را هم افزایش می­دهند (سلیمی و داوری، 1380: 338).

الگوی فرصت هم با تلفیق دو الگوی قبلی، میزان خطر بزه­دیدگی را وابسته به انواعی از شیوه­های زندگی و نیز فعالیت‌ها می­داند که زمینة تماس مستقیم و نزدیک برخی افراد و گروه‌ها را با مجرمان بالقوه فراهم می­آورد؛ متغیرهایی مثل درمعرض‌جرم‌بودن، مجاورت محل سکونت با مناطق و مکان‌های جرم‌خیز، فقدان محافظ­های مناسب، جالب توجه به‌حساب‌آمدن آماج بزه (برحسب نوع بزه و تلقی بزهکار از آن) ازجمله متغیرهایی هستند که احتمال قربانی‌شدن را افزایش می‌دهند (همان: 338).

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.