پرسشنامه نگرش به خشونت خانگی علیه زنان (احمدزاده اصل و همکاران، 1392)

این پرسشنامه استاندارد از نوع فایل ورد و به همراه تمامی اطلاعات مربوط به نمره گذاری، تفسیر، و … در قالب جداول زیبا و آماده تکثیر ارائه گردیده است. پس از پرداخت موفق می توانید به صورت آنلاین اقدام به دانلود فایل مربوطه بپردازید.

هدف: ارزیابی نگرش به خشونت خانگی علیه زنان از ابعاد مختلف (علت، اثرات، پیگیری، حمایتی- قانونی)

تعداد سوال: 8

تعداد بعد: 2

شیوه نمره گذاری و تفسیر: دارد

روایی و پایایی: دارد

منبع: دارد

نوع فایل: word 2007

همین الان دانلود کنید

قیمت: فقط 2400 تومان

خرید فایل

پرسشنامه نگرش به خشونت خانگی علیه زنان (احمدزاده اصل و همکاران، 1392)

خانواده، نخستین و پایدارترین نهاد اجتماعی است که هویّت انسانی و جامعه‌پذیری فرد در آن شکل می‌گیرد و پذیرش ارزش‌ها و هنجارهای اجتماعی، انتقال الگوهای روابط و تعامل به سایر نهادهای اجتماعی را سبب شده است. بدون شک، هیچ‌یک از آسیب‌های اجتماعی از تأثیر خانواده جدا نیستند. نهاد خانواده هنگامی کارکرد خود را به‌درستی انجام می‌دهد که دچار نابسامانی و آشفتگی نباشد. خشونت[1]، سلامت و امنیت خانواده را تهدید می‌کند. خشونت خانگی یا خشونت علیه زنان[2] در خانواده، شایع‌ترین شکل خشونت علیه آنهاست که در آن، رفتار خشنِ یکی از اعضای خانواده (معمولاً مرد) نسبت به یکی دیگر از اعضای خانواده (معمولاً زن) است Swan & Sullivan, 2009: 942)).

سازمان ملل، خشونت را چنین تعریف کرده است: هر نوع عمل خشونت‌آمیزی است که بر اختلاف جنسیت مبتنی باشد و به آسیب یا رنج بدنی، جنسی یا روانی زنان بیانجامد یا احتمال منجرشدن آن به این نوع آسیب‌ها و رنج‌ها وجود داشته باشد؛ مانند تهدید به این‌گونه اعمال، زورگویی یا محروم‌سازی خودسرانه از آزادی، خواه در حضور عموم یا در زندگی خصوصی روی دهد (قطعنامه ۱۰۴/۴۸ مجمع عمومی ۲۰ دسامبر 1993).

خشونت علیه زنان پدیده‌ای است که زن به‌دلیل جنسیت خود، جنس مخالف (مرد) به او اعمال زور و حق وی را ضایع می‌کند. چنانچه خشونت در چارچوب خانواده و بین زن و شوهر باشد، خشونت خانگی تعبیر می‌شود و به هر نوع عمل یا احتمال رفتاری که به آسیب جسمی، جنسی، روانی یا محرومیت و عذاب منجر شود، خشونت علیه زنان گفته می‌شود (نهاوندی، 1386: 126).

وجود رفتار خشونت‌آمیز بین افراد علاقمند به یکدیگر، طبق باور عمومی (ادراکات عامه) و روابط شکل‌گرفته برپایة محبت و صمیمیت، اهمیت خشونت علیه زنان را مشخص می‌کند. خشونت در الگوهای خانوادگی به جامعه و تداوم الگوها و رفتارهای خشن در مناسبات اجتماعی سرایت می‌یابد. بچه‌هایی که مادران آنها از طرف پدر آزار فیزیکی شده‌اند، در معرض خطر بیشتری برای انتقال رفتارهای خشونت‌آمیز به نسل بعدی قرار دارند (انجمن روان‌شناسی آمریکا، 1996: 527). شوهرانی که اقدام به کتک‌زدن زنان خود می‌کنند، در خانوادة پدری شاهد کتک‌خوردن مادران از پدرانشان بوده‌اند (روی، 1377: 214). زن‌آزاری در طول نسل منتقل می‌شود و نسل حاضر و نسل بعد را تهدید می‌کند (ناز پرور، 1376: 69). سابقة زد و خورد در والدین (شاهد خشونت والدین در خانوادة مبدأبودن)، بیشتر از مسائل محیطی در مسئلة زن‌آزاری مؤثر است (کلامی، 1378 :75).

امنیت نیز از نیازها و انگیزه‌های اساسی انسان است؛ به‌طوری‌که با زوال آن، آرامش‌خاطر انسان از بین می‌رود و تشویش، اضطراب و ناآرامی جای آن را می‌گیرد و مرتفع‌شدن بسیاری از نیازهای آدمی در گرو تأمین امنیت است؛ چنانکه آبراهام مازلو[3] نیز در سلسله‌مراتب نیازها، احساس امنیت را بلافاصله پس از ارضای نیازهای اولیه قرار می‌دهد.

امنیت، پدیده‌ای چندبعدی است؛ اما خشونت خانگی واقعیت تلخی است که اغلب زنان آن را تجربه کرده‌اند و این امر همواره در طول تاریخ وجود داشته و سبب کاهش احساس امنیت زنان شده است. امروزه زنان در این زمینه، حمایت‌های قانونی بیشتری دارند؛ اما هنوز خشونت خانگی بسیار رایج است؛ زیرا با وجود بهبود در وضعیت قانونی، توسل به قانون برای زنان (که دچار خشونت خانگی می‌شوند) بسیار دشوار است و در بیشتر موارد، پلیس مداخله‌نکردن را ترجیح می‌دهد و به آرام‌کردن مشاجره اکتفا می‌کند (گیدنز، 1381: 218).

درواقع، امنیت یعنی رفع خطر و رفع خطر یعنی استفادة بهینه از فرصت؛ بنابراین، باید چنین نتیجه گرفت که امنیت، دو عنصر اساسی تهدید و فرصت دارد و برقراری امنیت منوط به رهایی نسبی از تهدید و بهره‌گیری بهینه از فرصت‌هاست (خلیلی، 1381: 428). براین‌اساس، امنیت خانواده به‌خصوص زنان عبارت است از حفظ حریم زندگی خانوادگی از خطرات و تهدیدات و ارتقای سطح زندگی خانوادگی با تدابیری که برای کسب فرصت‌های زندگی گرفته می‌شود. در اینجا خطرات و تهدیدات به کلیة مخاطراتی گفته می‌شود که در روابط گرم و عاطفی، صمیمی و محبت‌آمیز خانواده اختلال ایجاد کند و احساس نزدیکی و همدلی میان آنان را از بین می‌برد (چلبی، 1375: 70). درواقع، حراست و نگهداری از احساس «مایی» خانواده، ریشه در حفظ روابط گرم، عاطفی و صمیمانه بین افراد دارد (ساروخانی، 1385: 88).

همچنین در این تحقیق احساس امنیت زنان عبارت است از میزان آرامش‌خاطر ذهنی و روانی زنان دربارة اینکه در زندگی روزمرة خود چقدر در برابر خطرات احتمالی و خشونت علیه آنها در خانواده مصونیت دارند. کوینگتون[4] و تیلور[5] ، احساس امنیت را واکنش عاطفی به جرائم خشونت‌بار احتمالی و آسیب‌های فیزیکی در نظر می‌گیرند (طاهری و همکاران، 1391: 23). باتوجه‌به روند رشد خشونت در خانواده و تسری آن به تمام جنبه‌های زندگی اجتماعی، نقش محوری زنان در کلیة ابعاد زندگی و اینکه پزشکان قانونی همه‌روزه با تعداد زیادی از زنان مصدوم‌شده و حتی در مواردی با اجساد آنان در تالار تشریح روبه‌رو می‌شوند، بررسی این پدیده و علل آن به‌نظر اجتناب‌ناپذیر می‌رسد. تأثیر خشونت، تنها به فردِ قربانی محدود نمی‌شود و بر افراد دیگر، سازمان‌ها، نهادها و درنهایت کل جامعه تأثیر می‌گذارد. تأثیر اعمال خشونت‌آمیز بر یک فرد به‌طور «شعاعی[6]» در جامعه پخش می‌شود و افراد دیگر را نیز دربرمی‌گیرد و پدیده‌ای با نام «گردش خشونت[7]» به وجود می‌آورد که خشونت را در جامعه، همیشگی می‌کند. ویژگی بسیار مهمی که در اثر اعمال خشونت به چشم می‌خورد پدیدة جاودانی‌شدن خشونت است. پدیدة خشونت و پرخاشگری، منحصر به طبقه یا قشر خاصی نیست؛ بلکه در همة طبقات، قشرها و پایگاه‌های اجتماعی دیده می‌شود (نوابی‌نژاد، 1394).

واکنش افراد به خشونت به طور عمده شامل پذیرش نگرش‌های حمایت کننده ازتجاوز بوده است. زیرا نگرش‌ها و واکنش‌های افراد، تنش بزرگی در گزارش‌کردن خشونت و تجاوز ایجاد می‌کند و در نوع واکنش قربانیان در مقابل تجربه‌های خشونت نیز مؤثر است (Sheldon & Parent, 2002: 15).

در جمع‌بندی کلی، خشونت خانوادگی، در محیط خلوت و خصوصی خانواده رخ می‌دهد و عموماً بین افرادی است که به سبب صمیمیت، ارتباط خونی یا قانونی به هم پیوند خورده‌اند. این خشونت‌ها را بیشتر، مردان نسبت به زنان روا داشته‌اند (آقابیگلویی و آقاخانی، 1379: 77-78) و به انواع مختلفی ازجمله خشونت فیزیکی، جنسی، عاطفی، کلامی، مالی، روانی و اجتماعی طبقه‌بندی می‌شوند.

باورهای مردسالار حاکم بر جامعه، این خشونت‌ها را طبیعتِ مرد می‌داند و سعی در توجیه آن دارد و گاهی رنگ و سیاق اخلاقی و ناموسی به آن می‌دهد. این باورها، چنان در ذهن مرد و زن ایرانی از کودکی ریشه دوانده که اگر زن یا دختری در مقابل این خشونت‌ها مقاومت کند با برچسب‌ها و احکامی سخت‌تر روبه‌رو خواهد شد که اطرافیان و هم‌جنسان خود به او می‌دهند. نگرش‌های فرهنگی خانواده‌های ایرانی براساس تحمل و تبعیت زنان و فرزندان از درخواست‌های شوهر – پدر شکل گرفته است و خشونت‌های روزمره و محدود، تربیت در نظر گرفته می‌شوند؛ درنتیجه، بسیاری اوقات، فرد تحت خشونت، درکی از ستم وارد بر خود ندارد؛ اما عجیب آنکه زنان این موضوع را بیشتر از مردان توجیه می‌کنند (Kathleen & Krause, 2015). این درحالی است که بسیاری بر نقش انکارناپذیر زنان، مدیران داخلی خانواده، تأکید دارند. بی‌تردید زن ایرانی نسبت به زنان جوامع دیگر، از جایگاه واقعی خود فرسنگ‌ها به دور است. نابرابری تاریخی مندرج در فرهنگ که ریشه در باورهای ما دارد، با تغییراتی ازقبیل انقلاب ایران، مدرنیته (البته مدرنیته و جهانی‌سازی، خود به‌نوعی به ایجاد و ابداع خشونت‌های مدرن علیه زنان و دختران منجر شده است)، جنبش‌های فمینیستی و ورود به جامعة جهانی، شکاف‌هایی خورده است؛ اما همچنان پابرجاست (ارجمند و دشتی‌نژاد، 1389: 94-95)؛ بنابراین، با عنایت به این مهم که این پدیده در شهری چون میانه در مناسبات خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی ظهور بیشتری می‌یابد، نیاز دوچندان برای بررسی عوامل اجتماعی و فرهنگی مؤثر بر آن دارد.

شهر میانه ازنظر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، بافتی تقریباً سنتی و قومیّتی دارد و با وجود تغییرات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی انجام‌شده در دهه‌های اخیر در کل کشور و شهرستان میانه، به نظر می‌رسد هنوز نهادهای سنتی، تسلط و حاکمیت بیشتری در این شهرستان و توابع آن دارند و خانواده، واحد اقتصادی مهم و دربرگیرندة رفتارهای اقتصادی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگی است. در چنین شرایطی عواملی همچون پدرسالاری؛ توجه‌نداشتن به مقام و منزلت زن؛ اعتقاد به نان‌آوربودن مردان؛ بی‌سوادی بیشتر زنان خانه‌دار (باتوجه‌به سرشماری سال1390 شهرستان میانه حدود 6200 نفر بوده که برابر با 63% است)؛ درصد پایین مشارکت‌های اقتصادی و اجتماعی زنان، زمینه‌های توانمندی زنان را تقویت می‌کند و احتمال دارد صمیمیت واقعی بین زوجین را کاهش دهد و با افزایش رفتارهای خشونت‌آمیز نسبت به اعضای خانواده به‌ویژه زنان همراه باشد.

از مطالعات انجام‌شده در زمینة خشونت خانگی (خشونت علیه زنان) به موارد زیر اشاره می‌شود:

درخشان‌پور و همکاران (1393) در مقاله‌ای با عنوان شیوع خشونت خانگی علیه زنان در بندرعباس، خشونت خانگی و انواع آن را بررسی کرده‌اند. یافته‌ها و نتایج نشان می‌دهند که 92% از زنان مورد خشونت خانگی قرارگرفته‌اند. شایع‌ترین نوع خشونت علیه این زنان خشونت روانی (54%) ارزیابی شده است و خشونت کلامی، فیزیکی و جنسی به‌ترتیب با مقادیر 31%، 8/24% و 8/6% در رتبه‌های بعدی قرار داشته‌اند. در این پژوهش دو عامل مهم اثرگذار بر خشونت خانگی، سطح تحصیلات و اعتیاد همسر در خانواده بیان شده است.

صداقتی‌فرد و همکاران (1392) در مقاله‌ای با عنوان بررسی عوامل اجتماعی مؤثر بر خشونت علیه زنان در خانواده (با تأکید بر تأثیر نظام اقتداری در خانواده)، عوامل جامعه‌شناختی مؤثر بر این پدیده را بررسی کرده‌اند. یافته‌های پژوهش نشان می‌دهد نگرش مردسالارانه، تجربه و مشاهدة خشونت، نظام اجتماعی سنتی و نبود منابع قدرت تأثیر معناداری بر خشونت علیه زنان دارد و همچنین رابطة معنی‌داری بین خشونت علیه زنان و سنین مختلف به دست آمده است.

محمدی و میرزایی (1391) در مقالة خود با عنوان بررسی عوامل اجتماعی مؤثر بر خشونت علیه زنان (مطالعه موردی شهرستان روانسر)، رابطة بین همسرآزاری (خشونت علیه زنان) و برخی عوامل مؤثر بر آن را بررسی کرده‌اند. یافته‌های تحقیق نشان می‌دهند خشونت روانی و خشونت جنسی بیشترین میزان خشونت‌های رایج است و کمترین میزان آن، خشونت اقتصادی است. همچنین نتایج گویای این است که بین تصور اقتدارگرایانة مرد از نقش خود و خشونت علیه زنان رابطة مستقیم و معناداری وجود داشته است.

سیاه‌پوش و دشتی‌نژاد (1389) مقاله‌ای را با عنوان بررسی عوامل اجتماعی – اقتصادی مؤثر بر خشونت علیه زنان در شهر اهواز انجام داده‌اند. نتایج نشان می‌دهد بین فقر معیشتی، اشتغال‌نداشتن، اعتیاد مردان، تعدد زوجات، نابرابری جنسیتی، نگرش مردسالارانه، بی‌سوادی مردان، پایین‌آمدن آستانة تحریک در جوانان و خشونت خانوادگی علیه زنان رابطة معناداری وجود دارد.

علیوردی‌نیا و همکاران (1389) در مقاله‌ای با عنوان تبیین نگرش دانشجویان دختر نسبت به خشونت علیه زنان، آزمون تجربی دیدگاه‌های یادگیری اجتماعی، نگرش دانشجویان نسبت به خشونت بر ضد زنان را بررسی کرده‌اند. نتایج گواه است که تمامی فرضیه‌های تحقیق تأییدشده‌اند و از بین 5 متغیر مستقل موجود، تجربة خشونت (47/0) قوی‌ترین و مهم‌ترین پیش‌بینی‌کنندة (مستقیم) نگرش نسبت به خشونت علیه زنان است. پس از آن به‌ترتیب متغیرهای جامعه‌پذیری (23/0)، مشاهدة خشونت (22/0)، الگوی پاداش و تنبیه (14/0) و تقلید از والد هم‌جنس (11/0) بیشترین تأثیر را بر نگرش نسبت به خشونت علیه زنان داشته است.

کریستین واندراند و همکاران[8] (2015) در مقاله‌ای با عنوان وضعیت اقتصادی جامعه و خشونت علیه زنان در بنگلادش، روابط سطوح خانگی و اجتماعی بین درآمد و خشونت علیه زنان در بنگلادش را بررسی کرده‌اند؛ تحلیل آنها از داده‌های به‌دست‌آمده از مصاحبه با زنان – بخشی از مطالعات سازمان بهداشت جهانی دربارة بهداشت زنان و خشونت خانگی- نشان داد درآمد خانواده، رابطة منفی با خطر تجربة خشونت علیه زنان دارد. سکونت در خانوادة کم‌درآمد و زندگی در جامعه‌ای با درآمد کم، رابطه‌ای با خطر تجربة خشونت علیه زنان ندارد. این نتایج از سطح خانگی در رابطة بین درآمد و خشونت علیه زنان در بنگلادش حمایت می‌کند و از سطح اجتماعی آن حمایت نمی‌کند.

کراوس و همکاران[9] (2015) در مقاله‌ای با عنوان چرا زنان اغلب خشونت علیه زنان متأهل را بیشتر از مردان توجیه می‌کنند؟ اعلام می‌دارند که خشونت علیه زنان سلامتی زن و فرزندانش را به خطر می‌اندازد. آنها میزان یافتن دلیل موجه برای کتک‌زدن زنان در هر دو جنس را مقایسه و ارزیابی کرده‌اند که آیا تفاوت‌های تجربة کودکی و منابع و محدودیت‌های بزرگ‌سالی این تفاوت‌ها را توجیه می‌کنند یا نه. 522 مرد و 533 زن متأهل در ویتنام بررسی شدند. در همة وضعیت‌ها، زنان نسبت به مردان دلیل بهتری برای کتک‌زدن زن یافته بودند. بین مردان، در معرض خشونت قرارگرفتن در بزرگ‌سالی با توجیه کتک‌زدن زن رابطه داشت؛ اما در زنان بین این دو رابطة منفی وجود داشت.

هان سونگ و همکاران[10] (2015) نیز در مقاله‌ای با عنوان عوامل مؤثر در خشونت علیه زنان متأهل در نپال، عوامل اجتماعی مؤثر در خشونت علیه زنان را بررسی کرده‌اند. نتایج نشان داد 31/28% از جمعیت در سال گذشته، خشونت را تجربه کرده بودند. بی‌سوادی زنان، وضعیت پایین اقتصادی، سابقة خشونت در خانواده و نبود استقلال در تصمیم‌گیری با خشونت رابطه نشان داد. با درنظرگرفتن سابقة خانوادگی معلوم شد که سطح سواد شوهر و تعداد فرزندان عوامل مؤثر در بروز خشونت هستند. در سطح اجتماعی، زنانی که بیشتر در معرض خشونت قرار می‌گرفتند زنان منطقة ترای و همچنین زنان متعلق به گروه‌های نژادی و کاستی بودند. این یافته‌ها نیاز به اعمال سیاست بافت خاص و ایجاد برنامه‌های مداخله‌گری برای کم‌کردن خشونت علیه زنان در نپال را پیشنهاد می‌کرد.

کلمندی[11] (2015) در مقاله‌ای با عنوان خشونت خانگی علیه زنان در کوزوو، معتقد است تحقیقات دربارة خشونت‌های مبتنی بر جنس، خشونت‌های خانگی از جانب مردان، موضوع جدی و مربوط به حقوق بشر است. یافته‌های این تحقیق نشان می‌دهد فقر/ فرهنگ پدرسالاری و نقشه‌ای جنسیتی که بسیار محدود توصیف شده‌اند و نبود برنامه‌هایی برای سامان‌بخشی به زنان، آنها را در حالت انفعال و در معرض خشونت قرار داده است.

جایوب کیم و همکاران[12] (2009) در مقاله‌ای با عنوان وقوع خشونت خانوادگی و اثرات آن بر روی سلامت روانی و اجتماعی زنان در کره جنوبی، نقش خشونت علیه زنان بر سلامت روانی و اجتماعی آنها را بررسی کرده‌اند. نتایج نشان می‌دهد میزان وقوع خشونت‌های روانی، فیزیکی، جنسی از جانب شوهر در بین زنان کره جنوبی به‌ترتیب 4/26%، 5/29%، 7/3% است. همچنین رابطة معناداری بین مشاهده و تجربة خشونت در خانوادة پدری با خشونت علیه زنان به دست آمده است. نتایج نشان می‌دهد زنانی که شوهرانشان با آنها رفتار خشونت‌آمیز دارند، نسبت به زنانی که چنین تجربه‌ای را نداشته‌اند افسردگی، اختلال عملکردهای اجتماعی و عزت‌نفس پایین‌تری داشته‌اند.

باتوجه‌به تحقیقات انجام‌شده، تفاوت این تحقیق این است که در ایران فقط خشونت علیه زنان و برخی عوامل مؤثر بر آن بررسی شده است. در این تحقیق سعی شده است تحلیل جامعه‌شناختی خشونت علیه زنان و مطالعة عوامل اثرگذار بر آن و تأثیر خشونت و انواع آن بر احساس امنیت زنان در محیط خانواده مطالعه شوند. احساس امنیت در این تحقیق براساس سه بعد از امنیت (جانی، مالی، هویّتی) و به‌صورت ذهنی سنجیده می‌شود.

مبانی نظری

طبق تعریف سازمان ملل متحد در سال 1993، خشونت علیه زنان عبارت است از هرگونه رفتار خشن وابسته به جنسیت که آسیب یا با احتمال آسیب جسمی، جنسی یا روانی مضر و همراه با رنج زنان را موجب شود. خشونت‌های خانوادگی (خشونت علیه زنان) به انواع زیر طبقه‌بندی می‌شود: 1- خشونت جنسی[13]: این خشونت ممکن است در حیطة زندگی خصوصی، زناشویی و خانوادگی اتفاق بیفتد و به‌صورت الزام به تمکین از شوهر یا رابطة محارم با یکدیگر در حلقة خویشاوندی علیه زن اعمال شود (مهرانگیز کار، 1381: 346)؛ 2- خشونت جسمی (فیزیکی): درواقع نوعی اقدام فیزیکی برای آسیب‌رساندن، ترساندن یا کنترل‌کردن همسر (اعزازی، 1383: 813)؛ 3- خشونت روانی[14]: رفتار خشونت‌آمیزی که شرافت، آبرو و اعتمادبه‌نفس زن را خدشه‌دار می‌کند؛ 4- خشونت مالی[15]: در بسیاری از نقاط جهان، زنان به نیروی کار بی‌جیره‌ومواجب هستند و چنانچه مردان خانواده نخواهند از خود سخاوتی نشان دهند، ادامة زندگی زنان به مخاطره می‌افتد (اعزازی، 1383: 209)؛ 5- خشونت اجتماعی[16]: ممنوعیت ملاقات با دوستان و خویشاوندان؛ 6- خشونت عاطفی: کوتاهی در برآوردن نیازهای فیزیولوژیک (آقابیگلویی و آقاخانی، 1379: 81)؛ 7- خشونت کلامی: رفتار خشنی که مرد در گفتار خود نسبت به زن آشکار می‌کند.

نظریه‌های مختلفی در سطح خرد، میانه و کلان وجود دارند که درصدد تشریح خشونت خانوادگی، به‌خصوص خشونت نسبت به زنان برمی‌آیند. نظریه‌های سطح میانه که عموماً از چشم‌انداز روان‌شناسی اجتماعی به پدیدة خشونت علیه زنان نگاه می‌کند، تعامل افراد با محیط اجتماعی را منبع خشونت می‌داند. بخش عمده‌ای از پژوهش‌های مرتبط با حوزة خشونت خانگی در نگرش روان‌شناسی اجتماعی برپایة فرضیه‌هایی است که از یادگیری یا انتقال میان نسلی خشونت دفاع می‌کند.

نظریة یادگیری اجتماعی[17] مرهون تحقیقات آلبرت باندور[18] (1977) است (حضوری، 1385: 82). براساس این نظریه، نه انگیزه‌های فطری معطوف به خشونت و نه سائق‌های تحریک شده ناشی از ناکامی ریشه پرخاشگری انسان است؛ بلکه انسان‌ها به‌دلایل زیر به همدیگر پرخاش می‌کنند: 1- از تجربیات گذشته، واکنش‌های پرخاشگری را یاد گرفته‌اند؛ 2- برای انجام اعمال پرخاشگرانه انتظار پاداش گوناگون داشته‌اند یا به دست می‌آورند؛ 3- شرایط اجتماعی خاصی آنها را به‌سمت پرخاشگری سوق می‌دهد (باندورا، 1372). نظریة یادگیری اجتماعی بیان می‌کند فراگیری رفتار با مشاهده و یا تجربة مستقیم رفتار به دست می‌آید و انتخاب الگوی یادگیری به عواملی مانند سن، جنس، موقعیت و جنبه‌های دیگر مشترک بستگی دارد (کاپلان، 1379: 277). در این نظریه، باندورا به روند فراگیری و یادگیری خشونت با مشاهده و تقلید تأکید می‌کند (Bndura, 1975).

تغییرپذیری نقش و منابع قدرت در خانواده که عموماً با ایجاد زمینه‌های شغلی و تحصیلی برای زنان به وجود می‌آید، از دیگر عواملی است که به خشونت علیه زنان منجر می‌شود. این بحث، نظریة منابع[19] را به میان می‌آورد. ویلیام گود[20] نخستین کسی بود که نظریة منابع را دربارة خشونت مطرح کرد. ازنظر او خانواده مانند هر نظام اجتماعی دیگری سلسله مراتبی از اقتدار دارد و هر کس به منابع مهم خانواده بیشتر از دیگران دسترسی داشته باشد، دیگر اعضا را به فعالیت برای اهداف خود مجبور می‌کند. براساس این نظریه، هرچه منابع در دسترس افراد بیشتر باشد، کمتر از دیگران به اعمال قدرت به روش خشونت فیزیکی دست می‌زند؛ زیرا منابع متعدد دیگری دارند که با آن قادر به اعمال قدرت هستند؛ اما افرادی که رتبة پایین اقتصادی و اجتماعی دارند از زور بدنی استفاده می‌کنند؛ زیرا سایر منابعِ در اختیارشان، برای رسیدن به اهدافشان ناکافی است (Hoffman et al., 1994: 131-146, Anderson & Bushman, 2004: 27-54). براساس این نظریه، یک رابطة آشکار بین قدرت و منابع در خانواده وجود دارد و قدرت، توانایی بالقوة یک عنصر برای نفوذ و تسلط بر رفتار دیگری تعریف می‌شود (حضوری، 1385: 82).

دیدگاه فمینیستی[21] معتقد است خشونت علیه زنان به‌خصوص خشونت خانگی، ریشه در فرهنگ و ساختار سیاسی جامعه دارد که پدرسالاری را تشویق می‌کند و زنان در روابط صمیمی زیر سلطة مردان قرار می‌گیرند (Blanca & et al., 2004: 239- 240). این دیدگاه، تسلط مرد و اجتماعی‌شدن برای استفاده از قدرت را منشأ خشونت می‌داند و بیان می‌کند خشونت خانگی نتایج پدرسالاری و تسلط مرد و نابرابری جنسی است (Zavala, 2007: 8).

خشونت علیه زنان از وضعیت فرودست آنها در رابطه با مردان و نظام خانوادگی پدرسالار ناشی می‌شود و تبیین آن در نظریه‌های یادگیری اجتماعی، ناسازگاری پایگاهی و تضاد منابع، تنها در چارچوب ساختارهای فرهنگی پدرسالار معنادار است؛ اما اگر ساختارهای اقتداری پدرسالارانه را به تعبیر فوکو (سلطه گفتمانی) بدانیم، این سلطه به‌ناچار با اشکال متعددی از مقاومت روبه‌رو می‌شود (ضمیران، 1387: 156).

پدرسالاری، یک صورت اجتماعی است و تقریباً در سراسر جهان وجود دارد؛ زیرا مردان بیشترین منابع قدرت مادی و جسمانی را برای اعمال نظارت بر زنان بسیج می‌کنند و هنگامی‌که این قدرت مادی و جسمانی حاکم باشد منابع دیگر قدرت، مانند قدرت عقیدتی، حقوقی و عاطفی نیز به کار برده می‌شوند. خشونت جسمانی آخرین حربة دفاع از پدرسالاری است که در روابط بین اشخاص و گروه‌ها برای حفاظت از پدرسالاری در برابر مقاومت فردی و گروهی زنان غالباً به کار برده می‌شود (ریتزر، 1383: 488 – 491). درهرحال خشونت خانگی ازجمله عواملی است که احساس امنیت زنان را در محیط خانه در معرض خطر قرار می‌دهد. ازآنجایی‌که همواره خانواده به‌منزلة پناهگاهی مقدس برای آسایش خاطر و آرامش انسان تلقی می‌شود، خشونت خانگی ازنظر لغوی با چنین مفهومی از خانواده همخوانی ندارد؛ زیرا خشونت، تصویر آرام خانه و امنیت به‌دست‌آمده از خویشاوندی را در هم می‌شکند (آبوت و والاس، 1391 :239-242).

دوبوار[22]، جامعه‌پذیری نقش‌های جنسیتی را عامل تداوم سلطة مرد بر زن می‌داند. به اعتقاد وی، اگر دختربچه‌ها از ابتدا با همان توقعات، پاداش‌ها، سختگیری‌ها و آزادی‌هایی تربیت می‌شدند که برادرانشان تربیت شدند، شخصیت دختران و زنان، بسیار متفاوت با الگوهای نابرابر کنونی شکل می‌گرفت (بستان، 1382: 11). رفتار والدین با فرزندان باعث می‌شود ویژگی‌هایی مانند پرخاشگری، موفقیت، رقابت، اتکای به نفس و استقلال از پسر بیشتر انتظار برود؛ همچنین بیشتر به آنها توصیه می‌شود که برای احقاق حق خود ایستادگی کنند. در عوض از دختر انتظار می‌رود که سازش کند، صلح‌جو باشد، اختلافات را با صحبت حل و فصل کند، جنگ و جدال نکند، مراقبت‌کننده و مهربان باشد (راس، 1375: 275)؛ بنابراین، جامعه‌پذیری جنسیتی با نهادینه‌کردن نابرابری و تداوم‌بخشیدن به آن در نسل‌های آینده، در حکم بسترهای نابرابر جنسیتی شناخته می‌شود (آبوت و والاس، 1391: 128).

گیدنز، امنیت را چنین تعریف می‌کند: امنیت، موقعیتی است که در آن با یک‌رشته خطرهای خاص مقابله شده یا به حداقل رسانده شده است. یکی از مفهوم‌سازی‌هایی که در حوزة امنیت انجام شده، تقسیم‌بندی چهاربعدی چلبی از امنیت است. او معتقد است چهار علقه افضل و عام برای انسان وجود دارد که آنها از هم تفکیک می‌شوند: علقه شناختی، علقه مادی، علقه اجتماعی و علقه امنیتی (طاهری و همکاران، 1391: 24). در علقه امنیتی، انسان موجودی هدفمند و بالقوه مضطرب است و برای حفظ آرامش و صیانت خود در ارتباط با محیط‌های اثباتی و اجتماعی، درصدد تحقق اهداف خود است. برای علقه امنیتی چهار بعد اساسی در نظر گرفته شده است که عبارتند از: امنیت مالی، جانی، گروهی و فکری (شیخی و همکاران، 1390: 45-44). گیدنز در بحث امنیت، به مفهوم امنیت وجودی اشاره می‌کند؛ امنیت وجودی عبارت است از «ایمن‌بودن، یعنی دراختیارداشتن پاسخ‌هایی در سطح ناخودآگاه و خودآگاهی عملی برای بعضی پرسش‌های وجودی بنیادین که همة آدمیان طی عمر خود به‌نحوی مطرح کرده‌اند. به‌عبارت‌دیگر، این اصطلاح به اطمینانی برمی‌گردد که بیشتر آدم‌ها به تداوم تشخیص هویّت خود و دوام محیط‌های اجتماعی و مادی در اطراف خود، کنش دارند. وی بیان می‌کند «ایمن بودن یعنی در اختیار داشتن پاسخ‌هایی در سطح ناخودآگاه و خودآگاهی عملی برای بعضی پرسش‌های وجودی بنیادین که همه آدمیان طی عمر خود به نحوی مطرح کرده‌اند. به‌عبارت‌دیگر این اصطلاح به اطمینانی برمی‌گردد که بیشتر آدم‌ها به تداوم تشخیص هویت خود و دوام محیط‌های اجتماعی و مادی کنش در اطراف خوددارند» (گیدنز، 62:1378-61).

وی بیان می‌کند که ما برای زیستن و گذراندن عمر خود معمولاً مسائل و موضوعاتی را مسلم قطعی می‌پنداریم که بر اساس قرن‌ها جستجو و تعمق متفکران و فیلسوفان در برابر نگاه‌های شکاکانه تاب نخواهد آورد و طراوت و اصالت خود را از دست خواهد داد (گیدنز، 1378: 62-61). باتوجه‌به این امر، امنیت وجودی که با اعتماد به تعاریفی از زندگی به دست آمده است و هویّت و هستی انسان برمبنای آن سامان می‌گیرد، امنیتی درونی و روانی است. به اعتقاد گیدنز، امنیت وجودی در خانواده پایه‌ریزی شده است و برپایة اعتماد بنیادی استحکام می‌یابد که منشأ آن لطف و محبت بی‌دریغ والدین به‌ویژه مادر است. او وجود خانواده را برای سامان‌بخشی به امنیت وجودی کودک لازم می‌داند ولی شرط کافی نمی‌داند؛ چنانکه از ارتباط ناب برای برخورداری از روابط گرم و عاطفی در سایر مراحل زندگی انسان یاد می‌کند و آن را شرط کافی برای امنیت وجودی می‌داند؛ بنابراین، انسان در تمام مراحل زندگی در پی تکوین امنیت وجودی خویش است و این امر از بدو تولد با خانواده و سپس دوستان ادامه می‌یابد (گیدنز، 1378: 53-52). احساس امنیت فردی، یک نوع احساس حمایت اجتماعی را به وجود می‌آورد. ازاین‌رو، انسان‌هایی که ازلحاظ فردی و اجتماعی احساس امنیت می‌کنند، با آرامش خاطر اهداف خود را دنبال کرده‌اند و امکان موفقیت آنها افزایش می‌یابد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.