مقیاس رگه فراخلق صفت (TTMS) – فرم کوتاه

این پرسشنامه استاندارد از نوع فایل ورد و به همراه تمامی اطلاعات مربوط به نمره گذاری، تفسیر، و … در قالب جداول زیبا و آماده تکثیر ارائه گردیده است. پس از پرداخت موفق می توانید به صورت آنلاین اقدام به دانلود فایل مربوطه بپردازید.

هدف: ارزیابی خرده مقیاس های هوش هیجانی (ﺗﻮﺟـﻪ ﺑـﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎت، وﺿﻮح اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﺗـﺮﻣﯿﻢ اﺣﺴﺎﺳﺎت)

تعداد سوال: 30

تعداد بعد: 3

شیوه نمره گذاری و تفسیر: دارد

روایی و پایایی: دارد

نوع فایل: word 2007

منابع: رمضانی، محمود و رسولی ، رضا . بررسی ارتباط سبک ها دلبستگی و هوش هیجانی در دانشجویان مرکز تربیت معلم شهید بهشتی تهران . پایان نامه دوره کاردانی . 1388

– بیانی، علی اصغر، (1388)، ﺑﺮرﺳﯽ ﭘﺎﯾﺎﯾﯽ و رواﯾﯽ ﻧﺴﺨﻪي ﻓﺎرﺳﯽ ﻣﻘﯿﺎس ﻫﻮش ﻫﯿﺠﺎﻧﯽ در داﻧﺸﺠﻮﯾﺎن، ﻣﺠﻠﻪي ﻋﻠﻤﯽ ﭘﮋوﻫﺸﯽ اﺻﻮل ﺑﻬﺪاﺷﺖ رواﻧﯽ، ﭘﺎﯾﯿﺰ 1388، ﺳﺎل ﯾﺎزدﻫﻢ، ﺷﻤﺎره 3 (ﭘﯿﺎﭘﯽ43)، ﺻﻔﺤﻪ 205 -212.

– رمضانی، ولی الله . شمس اسفندآباد، حسن و طهماسبی، شهرام . بررسی پیامدهای هیجانی سبک های دلبستگی در دانشجویان . فصلنامه پژوهش در سلامت روان شناختی . 1386 صص 48-38

– Salovey P, Mayer JD, Goldman SL, Turvey C, Palfai TP. Emotional attention, clarity, and repair:  Exploring emotional intelligence using the trait meta mood scale. In: Pennebaker J. (editor). Emotion,  disclosure, and health.  4th  ed. New York: Bantam Books; 1995: 125-5

همین الان دانلود کنید

قیمت: فقط 1900 تومان

خرید فایل

مقیاس رگه فراخلق صفت (TTMS) – فرم کوتاه

هوش هیجانی یعنی توانایی استفاده از هیجان ها که شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجان‌های خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EQ  بالایی دارد سه مولفه هیجانها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق می‌کند (مؤلفه شناختی، مؤلفه فیزیولوژیکی و مؤلفه رفتاری). همچنین هوش هيجاني با شناخت فرد از خويش و ديگران، ارتباط بين فردي، سازگاري و انطباق با محيط در جهت ارضاي نياز خود و انتظارات اجتماعي وابسته است. به عبارت ديگر، هوش هيجاني فرد با مسايل فردي و اجتماعي روزمره سروكار دارد. هوش هيجاني پيش بيني كننده موفقيت فرد در زندگي است زيرا نشان دهنده عملكرد فرد در موقعيت هاي اضطراري است.

ارسطو می گوید: “عصبانی شدن آسان است همه می توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخص مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب، آسان نیست.”

دانیل گلمن معتقد است، هوش عاطفی بالا تبیین می‌کند که چرا افرادی با ضریب هوشی IQ  متوسط موفق تر از کسانی هستند که نمره‌های IQ بسیار بالاتری دارند. ضریب هوشی IQ نمی تواند بخوبی از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی بر آید که فرصت ها، شرایط تحصیلی و چشم اندازهای مشابهی دارند. وقتی نود و پنج دانشجوی دانشگاه هاروارد در دهه ۱۹۴۰ را (یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاه های شرق آمریکا را افرادی با هوشبهرهای متنوع تر از امروز تشکیل می دادند) تا سنین میانسالی مورد بررسی قرار دادند، چنین دیدند که افرادی که بالاترین نمره های تحصیلی را داشتند از نظر میزان حقوق دریافتی، بهره وری و موفقیت شغلی از همدوره ایهای ضعیف تر خود موفق تر نبودند. آنان حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و عشقی نیز وضعیتی برتر نداشتند.

اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام‌های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب «کار کردن به وسیله هوش هیجانی» اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً تمامی توانایی‌های فردی را تحت الشعاع قرار می‌دهد.

هوش هیجانی (عاطفی) یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت است:

خود  ( Self )

دیگران  (Others  )

آگاهی  (Awareness )

اقدام  ( Action)

که با ترکیب این ها، مؤلفه های بنیادی هوش هیجانی (عاطفی) به دست می آید.

1- خودآگاهی ( شامل: خود ارزیابی، اعتماد به نفس)

2- خودگردانی ( شامل: خویشتن داری و قابل اعتماد بودن، وجدان سازگاری، انگیزه پیشرفت و ابتکار )

3- آگاهی اجتماعی ( شامل: همدلی، ‌آگاهی سازمانی و انگیزه خدمت )

4- مهارت های اجتماعی (شامل: توان تاثیرگذاری، رهبری، مدیریت تعارض ایجاد رابطه و کار گروهی)

خودآگاهی( Self Awareness)  :

یک نوع توانایی فردی است برای درک احساسات و حالات خلقی. خودآگاهی به شخص کمک می کند تا همیشه بر افکار و احساسات خود نظر داشته و بنابراین در جهت درک آن ها به فرد کمک می کند.

خودگردانی(  Self Management) یا مدیریت عواطف( Managing Emotions ) :

مهارتی است که به افراد کمک می کند تا احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهند. به زبان دیگر به فرد درکنترل عصبانیت، ناراحتی و ترس کمک می‌کند.

آگاهی اجتماعی ( Social Awareness ):

عبارت است از توانایی درک احساسات دیگران و استفاده از احساسات خود در جهت دستیابی به اهداف.

مهارت های اجتماعی (Social Skills  ):

عبارت است از ارتباط با دیگران در موقعیت های مختلف اجتماعی و در اصل به معنای توانایی ادامه رابطه با توجه به احساسات افراد یا همان ظرفیت اجتماعی است.

مغز هیجانی

برای درک تسلط مقتدرانه هیجان ها بر ذهن خردورز و اینکه چرا احساسات و منطق تا این حد با هم در می افتند نحوه تکامل مغز را بررسی می کنیم. اندازه مغز انسان که از حدود ۱۳۵۰ گرم یاخته عصبی و مایع سلولی تشکیل می شود، تقریبا سه برابر مغز بستگان نزدیک او در زنجیره تکامل، یعنی نخستین های غیر انسان است.در طول میلون ها سال تکامل، مغز از پایین به سمت بالا تکامل یافته و مراکز بالاتر آن از بسط و تفصیل قسمت های پایین تر و کهن تر به وجود آمده اند. (رشد مغز در جنین انسان تقریباً همین مسیر تکاملی را طی می کند) ابتدایی ترین بخش مغز در تمام گونه ای عصبی شان، سیستمی حداقلی نیست، ساقه مغز است که قسمت فوقانی نخاع شوکی را احاطه کرده است.

این ریشه مغز، اعمال حیاتی ابتدایی مانند تنفس و سوخت و ساز اندام های دیگر بدن را تنظیم می کند و کنترل واکنش ها و حرکات قالبی را بر عهده دارد. نمی توان گفت که این مغز ابتدایی، فکر می کند یاقدرت یادگیری دارد، بلکه بیشتر مجموعه ای از تنظیم کنندهای از قبل برنامه ریزی شده است که بدن را آن گونه که باید به حرکت وا می دارد و به گونه ای واکنش نشان می دهد که ادامه حیات را ممکن سازد. در عصر خزندگان این مغز حاکمیت داشت. ماری را مجسم کنید که به نشانه تهدید به حمله فش فش می کند. از ابتدایی ترین ساختار های مغز، یعنی ساقه مغز، مراکز هیجانی سر بر آوردند. میلون ها سال بعد در طول دوران تکامل، از این قسمت های هیجانی، مغز متفکر یا قشر تازه مخ پدید آمد، یعنی پوسته بزرگی که متشکل از بافت هایی در هم پیچیده که لایه های فوقانی مغز را تشکیل می دهند. این واقعیت که مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است، رابطه میان فکر و احساسات را آشکار تر می سازد، به این صورت که خیلی پیش از آنکه مغز منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود داشته است. تکامل مراکز قدیمی هیجانی از قطعه بویای شروع شد و این مراکز در نهایت به قدری بزرگ شدند که قسمت فوقانی ساقه مغر را احاطه کردند.

در مراحل اولیه، مرکز بویایی از لایه های عصبی باریکی تشکیل کی شد که برای تجزیه و تحلیل بو به کار برده می شدند. یک لایه از این یاخته ها، آنچه را که فرد بوییده بود می گرفت و به دسته های مختلف طبقه بندی می کرد. خوردنی یا سمی، جفت جنسی، دشمن یا طعمه. لایه دوم یاخته ها از طریق سیستم عصبی، پیام های بازتابی را ارسال می کرد تا به بدن دستور لازم را بدهد: گاز گرفتن، از دهان بیرون ریختن، نزدیک شدن، گریختن، تعقیب کردن و شکار. با پدید آمدن اولین پستانداران، لایه های جدید و اصلی مغز هیجانی به وجود آمدند، این لایه ها که ساقه مغز را در بر گرفته اند به نانی حلقوی شباهت دارند که ته آن را گاز زده باشند، یعنی جایی که ساقه مغز میان آن قرار گرفته است. از انجا که این قسمت مغز به دور ساقه مغز حلقه زده و آن را در میان گرفته است، به آن دستگاه لیمبیک (دستگاه کناری) می گویند که ریشه لغوی آن “Limbus” به معنای حلقه است. این محدوده عصبی جدید، هیجان های مناسب را به مجموعه مغز اضافه کرد. در مواقعی که اسیر اشتیاق یا غضب، یا سراپا غرق عشق یا ترس و وحشت می شویم، در واقع دستگاه لیمبیک است که ما را در چنگال خود دارد.

با این که فرصت حیاتی برای شکل گیری هوش هیجانی در سال های اول زندگی است، این توانایی به صورتی محدودتر در تمام طول عمر ادامه می یابد. بر اساس تجربیات اولیه دوران کودکی، یک فرد می آموزد که به دیگران اطمینان کند و در دنیای پیرامون خود احساس امنیت نماید یا دیگران را غیر قابل اعتماد دانسته و همواره با بدبینی به محیط اطراف خود بنگرد.

تحقیقات نشان داده است که EQ یا هوش هیجانی عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. اگرچه کودکان با سرشت و فطرت گوناگون به دنیا می آیند و چگونگی برخورد آن ها با مسایلی چون برخوردهای اجتماعی، اشتیاق ‌خجالت و غیره متفاوت است، اما هوش هیجانی (عاطفی) به والدین و مربیان کمک می‌کند تا بر روی قابلیت ها و یا عدم وجود آن ها کار کرده و بنابراین کودکان را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده کنند. برای مثال والدین  به جای جلوگیری از برخورد بچه های خجالتی با دنیای بیرون، باید آن ها را با چالش های جدیدی مثل دیدار با دوستان جدید و قرارگرفتن در فضاهای تازه روبرو نمایند. گرچه این تشویق نباید به هیچ عنوان بچه ها را دلزده یا ترسوتر نماید بلکه باید به آن ها تجربه های جدید بیاموزد.

مثال دیگری که می توان در این مورد مطرح کرد این است که برای مثال تحقیقات نشان داده که بچه های کلاس دومی که عصبی بوده و همیشه با مشکل مواجه هستند، شش تا هشت بار بیشتر از بچه های دیگر در معرض ابتلا به خشونت در نوجوانی و ارتکاب جنایت می‌باشند.

دخترانی که در سنین راهنمایی از احساسات سردرگم، خستگی و عصبانیت توام با گرسنگی رنج می‌برند، احتمال می‌رود که در سنین نوجوانی دچار اختلالات گوارشی شوند. این بچه ها از احساسات خود و این که اصولاً  این احساسات چه هستند، بی خبرند. اما اگر در شرایطی قرار بگیرند که بتوانند از هوش عاطفی یا هیجانی خود بهره مند شوند، مسلماً به هیچ یک از این موارد دچار نخواهند شد.

پژوهش ها نشان داده اند که افراد با هوش هیجانی بالا، سطوح پایین تری از هورمون های استرس و دیگر نشانگرهای برانگیختگی هیجانی را دارا هستند. کودکان با کفایت هیجانی بهتر توانایی بیشتری برای تمرکز بر مشکل و استفاده از مهارت حل مسأله دارند که موجب افزایش توانایی های شناختی آنان خواهد شد. موفقیت فرد در آموزش چه در مدرسه و چه در سال های بعدی در دانشگاه، تنها با هوشبهر وی ارتباط ندارد بلکه با مهارت های هیجانی و اجتماعی هوش هیجانی مانند داشتن انگیزه لازم، توانایی منتظر ماندن، اطاعت از دستورات و کنترل تکانه، مهارت کمک خواستن از دیگران و بیان نیازهای هیجانی و آموزشی مرتبط می باشد.

هوش هيجاني مي تواند زمينه اي مناسب براي ساختن محيطي مطلوب براي يادگيري و برقراري ارتباط مؤثر باشد، تا به وسيله آن افراد آزادانه نيازها و انتظارات خود را براي كسب حمايت از سوي ديگران ابراز كنند. اصولاً هوش هيجاني در ارتباطات تجلي مي يابد. اين ارتباطات ازسويي حوزه درون فردي و از طرف ديگر قلمرو ميان فردي را در برمي گيرند. در قلمرو فردي، هوش هيجاني به قابليت ها، شايستگي ها و توانمندي هايي مي پردازد كه ارتباط فرد با خود را تنظيم مي كنند، مانند: آگاهي به خود، اعتماد به نفس، مديريت هيجان ها و ابتكار عمل سروكار داريم. در قلمرو اجتماعي، هوش هيجاني به قابليت هايي مي پردازد كه ارتباط فرد با ديگران را سامان مي بخشند، مانند: همدلي، آگاهي سازماني، مديريت تضاد و تعارض، كارگروهي، نفوذ، پرورش ديگران و ارتباط موفق با ديگران، كه در اين حوزه قرار مي گيرند.

نمونه های وجود دارد که باعث عدم استفاده از هوش هیجانی (عاطفی) خواهد شد :

ترس و نگرانی، تصویر منفی از خود، توقعات غیر واقعی از زندگی و سرزنش دیگران.  بنابراین زمانی که این موانع به وجود می آید و هوش هیجانی (عاطفی) مورد استفاده قرار نمی گیرد، حرکات افراد به سمت موفقیت متوقف می شود.

اولین قدم برای افزایش هوش هیجانی (عاطفی)، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد.

منابع

دلیلیان، آزاده: مقاله هوش هیجانی.

صبحی قراملکی، ناصر (1391): پیش بینی انگیزه پیشرفت تحصیلی بر اساس هوش هیجانی دانش آموزان، مجله روان شناسی مدرسه، 3/62-49.

گلمن، دانیل: هوش هیجانی، ترجمه نسرین پارسا (1383)، انتشارات رشد، چاپ سوم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.